پروسه میم ت:کافه نادری،خیابان فردوسی(روز دوم)

در این دو روز، فهمیدم که چقدر بنده هیجانم. خدای من هیجان طلبیه و مثل یک ادمی که هیچ چیز رو در زندگی تا به حال لمس نکرده، عاشق این هستم که بی توجهانه به هرچیزی که جدیده و بوی خطر میده دست بزنم و بعدش بدون هیچ اسیبی ازش بیرون بکشم. فرقی نداره یک خوردنی جدید باشه یا یک ادم جدید. مثل ادم دیونه ای که هیچ ترسی از چیزی نداره و نامیراست، رفتار میکنم.
در دیسپلین میم ت یاد میگیریم که نباید اینجور بود. باید در لحظه هوشیار بود و از رفتارهای اینچنینی پرهیز کرد. حتی باید به قدری واهمه داشت از تغیر، از تجربه های جدید و از دست به هرکاری زدن. منطق میم ت منطق انعطاف پذیریه ولی در عین حال محاسبه گره.باید اینهارو جدی گرفت.
در کنار این، حجم ارتباطاتی که جدیدا میگیرم زیاده، و وقت زیادی صرف میشه، با گفتن، خندیدن، جلب توجه کردن، تحت تاثیر قرار دادن یا قرار گرفتن، درد دل کردن و درد دل شنیدن، جوری که انگار اماده ای برای اینکه زخم های تمامی انسان های متاثر از جنگ جهانی دوم رو درمون کنی‌.
در دیسپلین میم ت یاد میگیریم که از حجم برو بیا ها کم کنیم و به جای وقت گذرونی های سطحی، تمرکزمون رو بزاریم روی تفریحات مشخص و محدود و کنترل شده.منطق میم ت مخالف خوشگذرونی نیست، ولی تعدادش رو کنترل میکنه. یک کار خوبی که میشه کرد در اصل کنترل ارتباطاته. وقتی ارتباطی رو در حد معمولی نگه داری از دعوت شدن جلوگیری میکنی، از نه یا اره گفتن جلوگیری میکنی، از هدر رفت زمان جلوگیری میکنی و این خوبه.حتی باعث میشه ادم بیشتر به اینکه با چه کسانی بگرده، بیشتر بهش خوش میگذره فکر کنه، تایپ مورد علاقه گشت و گذارش رو پیدا کنه و به مسیر های مورد علاقه درونی خودش بیشتر توجه کنه.
این دو موردی بود که در طی این دو روز گذشته مورد توجهم قرار گرفت.پروسه میم ت یک تلاش برای تغیر مثبت در جهت شکوفاییه.

پروسه میم ت

سلام.

این یک طولانی نوشت در یک بازه ماهانه هست.

من تقریبا به هرچیزی که ارزوم بوده توی فیزیک رسیدم به جز یک چیز. اون هم لایف استایل مینا تراکمه دوست صمیمی عزیزم بوده‌. لایف استایلی که همیشه دلم میخواسته روتین زندگیم باشه.

کنکور ارشد خوندن خیلی بهم اضافه کرده. هم دارم کل فیزیک رو دوره میکنم. هم دیسپلین و برنامه پیدا کردم و بهش عمل میکنم. هم ارتباطاتم با ادم های جدید شکل گرفته که تو همین راستا دارن تلاش میکنن. فشار خوبی رو احساس میکنم روی خودم و راضیم. این اخرین پلن من برای خوندن درسه. پروسه مینا تراکمه. 

میترسم از اینکه خیلی اذیت کننده باشه ولی میخوام این رو هم انجام بدم. از ساعت هفت صبح برم بخش تا ساعت هفت عصر و هفته ای ی بار یا دوبار بیشتر بیرون نرم.صبح با فیزیک بلند شم و شب با فیزیک بخوابم.

از استاد خوبم دکتر زارعی که ترم پیش این تلنگر رو بهم زد ممنونم. گفت تو و اقای قاف دو قطب متضاد هم دیگه این. اون توی محاسبات و تو توی پرواز خیال از دو سر بوم افتادین. میخوام درستش کنم. دارم تلاشمو میکنم. و پروسه میم ت یه قدم اساسی برای این جریانه.

این یک طولانی نوشت روزانه خواهد بود و از فردا استارت خواهد خورد.

ب امید تحقق این ارزوی دیرینه.

کافه رود

نشستم. شلوغه.اهنگی ک اون پشت پخش میشه کاملا ست استایلمه. سیگار میچسبه. همهمست. شلوغه‌.اهنگی ک پخش میشه ست استایلمه. اگر ی روز خواستم جایی کافه کار کنم اون روده. همهمست. شلوغه.

صمیمیت از دست رفته

ف عزیزم،
هر سری که یک چیزی از تو ناراحتم میکند وقتی بهت میگویم توام ناراحت میشوی
و من سعی میکنم ناراحتی را از دلت در بیاورم و بندازمش بیرون
ولی این بار سعی نکردم. با اینکه دلم نمیخواست ناراحتی ات را از اینکه ناراحتم کردی با خودت حمل کنی.
مرا ببخش که کمی سختگیر شده ام.
زندگی با روان ما ادم ها بد بازی هایی میکند.

از ده ها نفر پرسیدم.

تنهایی برای بعضی ها مثل سم میمونه. یه سم مهلک، و یک انتظار وحشتناک. مثل زمانی که قرص برنج خوردی و میخوای یکی نجاتت بده اما کار از کار گذشته و خون گرم روی دستات جاریه. نگاهت به بقیه یک نگاه مستأصل بی گناهه که در نهایت عجز و زاری درخواست کمک میکنی.
تنهایی اینجوریه که باعث میشه تو به خط قرمز هات خیانت کنی، شرایط رو الویت قرار بدی و اجازه بدی اتفاق هایی که برات تابو بودن رخ بده.مثل وقتی که دوسپسرت دوست نداره و تو اینو فهمیدی اما چون خیلی خاطرات باهم دارید ول نمیکنی بری و همزمان از یک ادم دیگه هم خوشت میاد.
عزیزم برای تو تنهایی یعنی سم، یه سم مهلک. و تو برای اینکه تنها نباشی از خط قرمز سو استفاده گری عبور میکنی و ادم هارو برای تنهایی خودت میخوای و شیرشون رو میکشی. عزیز دلم، خ مهربون و احساساتی من، من از ده ها نفر پرسیدم که اگر یک ادمی وقتی بقیه پیششن سراغی از تو نگیره، کار بدی به حساب میاد یا نه. و از ده ها نفر انتظار داشتم که بهم بگن چیز نرمال و عادی ایه و نباید سخت بگیری، اما دریغ که هیچکدوم از جوابا این نبود.من حاضر بودم برای اینکه فقط یک میز باشم که وقتی تنهایی سرش رو روش میزاری، خط قرمز هام رو عوض کنم و بگم گور پدر معرفت، حتی اگر یک ادم بهم میگفت که کارت غلط نیست. ولی کسی نگفت. شاید برات سوال پیش بیاد که چرا به جای اینکه خودم تصمیم بگیرم از ده ها نفر پرسیدم، باید بگم برای اینکه امیدوار بودم یک طرز فکر متفاوت من رو از تصمیمی که هنوز نگرفتمش منصرف کنه اما نکرد.
کاشکی اینجوری نبودی.کاشکی میتونستم.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان