تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

افتادن دو هزاری

همینجوری از اردیبهشت۴۰۲ دارم میچینم کنار هم و جلو میام. تو بالکن داشتم الان سیگار میکشیدم که بلاخره فهمیدم.
من خوردم زمین.
یک لبخندی اومد تو صورتم بعد از اینکه متوجه شدم.خوردم زمین و الان میفهمم چمه. الان تازه دو هزاریم افتاد که این مدت چمه. با اینکه تو رابطم و کنکورم و مهاجرتم و اوضاع مالیم ریدم، ولی تازه فهمیدم معنی این شکست ها چیه. دیوار توهم تازه فروپاشید. حوالی ۳ ونیم شب یازدهم تیر ۴۰۳. الان دارم یه نفس راحت میکشم. فکر کنم امشب بهتر بخوابم.
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان