به وقت اسپین ذاتی: جشن تولد زیبای 22 ام اسفند:شب اخر

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

به وقت اسپین ذاتی:صبح روز بیست و یک اسفند: شب نوزدهم

من چندین سال بود که هفده سالم بود. بلاخره بعد از دو سه سال قبول کردم نوزده سالمه. بعد فکرشو بکنین چندین ماه از تصور اینکه 22 سالمه دیونه شده بودم تا اینکه چند هفته پیش یکی از بچه ها گفت تازه داریم میریم تو 21 سال.
بعدشم هوا خیلی بوی بهار میده. ترکیب گرمای تش ابادان و هوای دم کرده ی صبح و کولر و باد گرم و شلوغی شهر و شب بیداری. اینا بهاره. خوشحالم که حست میکنم.
موقعیت مکانی: سر کلاس نسبیت.
لاو یو آل.

به وقت اسپین ذاتی: تراپی، روز پر ماجرا، صدا های خاموش و روشن:شی هجدهم

این روزها بیشتر از هر موقع دیگه ای عاشق کاریم که هر روز میکنم: درس خوندن.
راستشو بخواین امروز داشتم تلفن حرف میزدم، بعد بابام گفت خب چه خبر چیکار میکنی، گفتم هیچ، کار همیشگی، درس.
بعد یکم... همه چی عوض شد. یعنی قبل از این من یه دختر کوچولوی دنبال ماجراجویی فیزیکی بودم که درس هم میخوند بینش. الان نه، انگار تنها کار من و شده درس. عجیب بود برام. برا یه دیقه باورت نمیشه این همه از عمرت گذشته و امروز که دیگه تقریبا همه هم سنو سالات انتخاب کردن یا درگیر انتخاب کردنن که چی بشن و چیکار کنن، تو همون کاری رو داری میکنی که تقریبا از هفت سالگی داشتی میکردی. برا یه لحظه احساس کردم واقعا زندگی من یعنی درس خوندن .
خلاصه. من که راضیم.
خابم میاد.
لاو یو رم، توربن، تریسته و میلان.

به وقت اسپین ذاتی:نامه های خوانده شده: شب هفدهم

اصلا من از پشت تلفن هم حس میکردم این بشر کاملا موضع تسلیم گرفته در مقابل امیر. هرچی هست، هر کاری هست کرده برای اینکه تموم بشه این بحثا. نه با حرص ادامه میداده نه با خودخوری، با تسلیم و متعجب بودن همیشگی و پذیرفتن. یه صحنه داره ریک اند مورتی، ریک و مورتی در یک دنیای دیگه منفجر میشن و میمیرن، ریک و مورتی خودمون میرن جای اونها و اون ریک و مورتی رو دفن میکنن. مورتی بعدش یه حالت شک شده عجیبی داشت.
اینم همون بوده یحتمل. ولی ن به اون شدت.
گفتگوی مفصلی بود.
_
برای برسی کردن جوانب مختلف، مجبوریم احتمال های زشت و اعصاب خوردکنی رو بدیم و بعدش احتمالا طرف مقابل رو رو در رو کنیم با اینها و ازش بپرسیم.
اینم گفتگوی مفصلی بود با سبز ابی کبود.
میگم واقعا برام ی سوال پیش اومده، ایا از ادمی که میتونه کاری بکنه که قسمتی از سرنوشتمون جور دیگری رقم بخوره، حق داریم دلیل کارهاشو بپرسیم و پاسخ بخوایم؟ اینجوری که بیانش کردم جواب احتمالا بله هست.ولی اون درحال تصمیم گیری برای سرنوشت خودش هم بوده. و موضوع به همین سادگیا نیست اما منم نمیتونم بهتر بیانش کنم.
اقا، خیلی خوش گذشت.روز طولانی طولانی طولانی ای بود جوری که ساعت۱۰ شب رو فکر میکردم۲ شبه.
خلاصه فعلا خداحافظ.

به وقت اسپین ذاتی: عروسیه جلاله: شب شونزدهم

آلیس در سرزمین کوانتوم:
خاب دیدم به عنوان ی دوره اموزشی برگشتیم دبیرستان هممون
من سر صف با دبیر ادبیات سال دوازدهممون اینستادم که شعرمو بخونم اما طبق معمول دست خط خودم رو یادم رفته و وزن شعرم رو فراموش کردم.خانم اموزیان میگه اشکالی نداره.
همه بچه ها هستن
من میخندم و میگم سری بعدی درستش میکنم میام و صفا همه متلاشی میشن. میام میکروفون رو بگیرم و به بچه ها بکم سری بعذی که میبینم اموزیان میزنه رو شونم میگه ریحانه همین الانم همه رفتن! منم میخندم و میدوم سمت دفتر مدرسه. نمیدونم کدوم کلاسیم و طبق معمول قراره دیر برسم سر کلاس. یکی از تو دفتر بهم میگه کدومه. منم میدوم میرم اونجا.
برمیگردیم تو کلاس...

من داد میزنم میگم نگااااش کن اینجا دوازدهم ریاضیههههه
همه هستن.همه.نیمکتا کوچیک شدن
یه معلم جبر سر کلاسه که به داد زدن من اخم نشون نمیده.خودشم ذوق کرده یک ذوق محجوب. لباساش قهوه ایه.یکم شبیه مشرفیه. رو تخته ماتریس های پاولی نوشته شده. بلند داد میزنم بچه خا از وقتی رفتیم دانشگاه این ریاضیاته برام دیگه خیلییی سادس.ردیف اخر پره. شیخ نشسته اون اخر و صندلی کنارش خالیه. همون استایل دبیرستانشو زده مقعنش که تا پیشونیش جلوعه.من میرم تا ته کلاس و طبق معمول بلند بلند مبخندم و عربده میزنم و با بقیه حرف میزنم. کوثر علوانی و کوثر رخیصی و ارزو هلالی میگن بیا ردیف دوم بشین پشت ما.منو force میکنن ک برم جلو منم میخندم و تو همهمه غرق میشم و به شیخ میگم بردار کیفتو بریم! برمبدارع و میریم ردیف جلو میشیم.
از خاب میپرم.
کولر زدیم، بیرون بارونه.زیر پتو لم دادم و رو مود کاغذ سفیدم از بس خندیدم و خابم میاد.همه هنوزم بیدارن، چراغا خاموشه و خونه ارومه. مثه عید سالهای پیشه.بوی بهار میده همه چی.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان