کلاس ریاضی_اهداف و امیال!چراها و چطورها

به نام خدایی که در این نزدیکیست...

تو پست قبلی درمورد خودم گفتم.که دقیقا چرا و چگونه اینگونه شد.این جذب مغناطیسی این کشش از کجا شروع شد.و الان میخوام دلایل منظم شده و اصلی رو بگم که تقریبا همه باهاش درگیر بودیم.خیلی زیاد.اللخصوص کسایی که این درسو خوندن و دانش اموز نیستن و حتی در مقاطع بالا تر مثل فوق لیسانس و دکترا هم باهاش سرو کله زدن.اما هنوز هم درگیرن:

1)کسانی هستند که درس میخوانند و درس میدهند اما دچار تضادِ "چرا اینکار را میکنیم" هستند.کسانی که درس میخوانند معتقدندکه قربانی یک کلیشه کلاسیک همیشگی شدند که از ازل تا ابد جریان داشته است و راهی به جز گردن نهادن ندارند.کسانی که درس میدهند در اکثر مواقع با دانش اموز/جو همراستا میشوند و از وضعیت موجود مینالند و میگویند:"والا ماهم گرفتار شدیم.خودمونم میدونیم این چرتو پرتا به درد زندگی نمیخوره"

2)مسائل اعتقادی به شدت در جامعه کمرنگ شده اند.در گروه سنی خودم و هم سن و سالانم که حرفش نگفتنیست.نسل قدیمی تر هم ریشه اش را دارد از دست میدهد.باید اعتقادات را علمی کرد.دیگر هیچ چیز مثل سابق نیست.دین را نمیشود با کتاب دینی درس داد.

3)ما نیازمند هدفیم.منظور از ما منِ دانش اموز جماعت است.منی که قرار است در این نظام 12 ساله جان بکنم.و در اخر زندگیم در 4 ساعت ازمون کنکور خلاصه شود.من باید به جایی وصل باشم تا تحمل کنم.من باید به یقین برسم که اینها فقط برای نمره نبوده.من نباید پوچانه برای کارنامه تلاش کنم.غیر ممکن است که این چیزهای عجیبی که در دبیرستان یاد گرفتم برای امتحان نهایی بوده باشند.

برای شروع اصل اول را میپذیریم:ما خلق شده ایم.تمام شدو رفت.اینکه چرا/چگونه/ در بحث ما نمیگنجد.

به اطراف خود نگاه کنید.چه میبینید؟ادم هایی که میروند و می ایند.یک عده در حال غذا خوردند.یکی اب میخورد.یکی پتویش را برداشته و میرود که بخوابد.کسی سرش در گوشی است.و یکی دارد مثل من پستی در وبلاگ منتشر میکند.چه چیز شما و ان هارا احاطه کرده و دربر گرفته؟هوا.خورشید.ستاره.و شما مدام با همدیگر در تعاملید.جزو لاینفک زندگی یک دیگرید.پس برای اینکه بتوانید زندگی کنید!باید نسبت به محیط پیرامون خود علم داشته باشید.برای اینکه اسیب نبینید!بحث از اسیب شد یک مثال بزنم تا بهتر جا بیفتد: بچه ایی را در نظر بگیرید که تازه چهار دست و پا راه میرود.چه میداند که غذایش داغ است و مادر باید ان را "فوت" کند تا خنک شود و بعد بخورد.وقتی غذا را داغ میخورد میسوزد و گریه میکند.همین بچه بزرگ میشود و میفهمد که:قرار است بعد از خنک شدن سوپ را بخورم.او بعد ها خواهد فهمید که این خنک شدن همان هم دمایی غذا با دمای اتاق است (که در شیمی خوانده.).به حدی که سلول های چشایی روی زبانش نسوزد و بتواند با سلام و صلوات غذا را نوش جان کند(در زیست میخواند).نتیجه: من برای زندگی در این جهان باید یک سری چیز بدانم.من بروشوری دارم برای زندگی کردن که هرانچه نیاز من است در ان نهفته.زنده ماندن ساده ترین دلیلی است که یک انسان را به دانستن علم وا میدارد.

خداوند این دنیا را مثل یک تابع افریده است.در پست های بعد خواهیم گفت تابع چیست.اما الان بیان ساده ان را داشته باشید:وقتی به شما میگویند ایرانی یعنی چه؟یعنی شما ملیت ایرانی دارید.شما _در حالت عادی و نرمال_ رنگ چشم و پوست ایرانی جماعت،گفتار انها و عقاید انها را دارید.کشور شما جمهوری اسلامی است.پس در دایره ی قوانین شما چیز های اسلامی و چیزهای جمهوری پسندانه قرار خواهند داشت.شما این هارا قبول میکنید.شما تابع قوانینید.پس شما به عنوان یک ایرانی در تابع این کشور صدق میکنید و قرار میگیرید.شما قانون را رعایت میکنید در نتیجه ان تشویق میشوید(جریمه نمیشوید مثلا).هر کار شما یک بازخوردی خواهد داشت متناسب با کار شما.منظور از تناسب چیست: یک ابمیوه گیری را تصور کنید.اگر شما یک کیلو طالبی در ان بریزید قطعا دو اتفاق می افتد1)شما اب طالبی خواهید داشت نه اب سیب2)شما یک استکان اب طالبی نخواهید داشت بلکه یک پارچ یا بیشتر.بحث تناسب قسمت 2 است.

اما این تابع را خداوند افریده.با چیزهای معمولی فرق  خواهد داشت.کمی کمتر نگران باشید پس.خدا به شدت مهربان تر از انسان است.و این دنیا را بر اساس عمل و عکس العمل افریده است.در پستی به ان نیز اشاره خواهم کرد.هرکاری که میکنید جوابش را در این دنیا و ان دنیا خواهید گرفت.وَ اللهُ سَرِیعُ الْحِسابِ.ایه ی قرانی داریم که:مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَ.خدا معجزه میکند جادو میکند در هم میریزد و میسازد.

خلاصه که:

جهان خلقت با این علوم خلق شده اند.

برای اینکه بخواهیم زندگی کنیم و به خود اسیب نرسانیم باید بدانیم که جریان چیست.

پی نوشت:مرسی که خوندین.میدونم زیاد بود.ولی واقعا کاری از دستم بر نمیومد): حتمن بگین لحن بیان چطوره میتونین باش ارتباط برقرار کنین یا نه.از چیا کم کنم.به چیا اضافه کنم.تا روز به روز بهتر بشه.موافقین که هفته نامه بشه یا نه.عکس هم زیاد گذاشتم چون یه استادی میگفت ذهن ما یعنی تصویر.

مبحث بعدی :اعداد،مجموعه ها!

گوش بدیم به eminm_love your self اهنگ

۱۵
Rahena .
۰۷ تیر ۱۵:۲۲
پس خدا به شدت مهربان تر از انسان است .
و لبخند و لبخند برای جمله ای که ارامش تمام است :))
 قانون عمل و عکس العمل نیوتون ، واقعیتیه که حتی اگر بخواهیم هم انکار ناپذیره‌ انکار کردنش :) 

پاسخ :

دقیقا.چون هست!مطلبشو باید بنویسیم بزارم.قشنگ عمل و عکس العمل بودن ما و خدارو میبینی.خیلی جالبه.
مرسی که خوندی دختر جان*_*
نـــای دل
۳۰ خرداد ۱۹:۰۷
عالیه...

لحن بیان که خوبه اما کمی متن رو کوتاه بفرمایید و لُپ کلام در همون متن کوتاه باشه خیلی عالی میشه...

پاسخ :

خیلی ممنونم که خوندین!
بله.چشم.حتما مختصر ترش میکنم که در حوصله بگنجه.ممنونم بازم((:
اقلیما ...
۲۷ خرداد ۰۸:۲۷
سلام فیزیکدان جان که چه عرض کنم همه چیز دان:)))
متن رو خوندم و باید بگم اولش گفتم چقدر زیاد ولی اونقدر ساده و روان بود که تا تهش رفتم
لطفاً سریع برس به انتگرال و مشتق و اینای زندگی ،چون خیلی دوست دارم بدونم چرا اینارو میخوندم خخخ:)))

پاسخ :

(((: سلام!
ممنونم که خوندی باور کن یکی از دقدقه هام همین "اووو چقدر زیاده!"بود (:  ممنونم!
چشم حتما.میرسیم(: صبر مفتاح الفرج!
کلمنتاین ‌‌
۲۶ خرداد ۱۵:۵۲
اتفاقا من خوشم میاد کسی بتونه نظرمو تغییر بده :)) ببینیم چه میکنی.

+ من منظورم درسا بود. ولی با  این مثالی که زدی حتی تخصصی کردن معلم هام زیر سوال بردی که :)))

پاسخ :

اره کلا نابود کردم اول تا اخر دبیرارو (((((((:
کلمنتاین ‌‌
۲۶ خرداد ۱۵:۳۹
ببین خلاصه بگم.  هیشکی رو دیدی تا حالا غر بزنه چرا به ما جمع و منها یاد دادید و ای لعنت بهتون؟ :)) نه! چون میدونن به درد میخوره تو زندگی همه. و نه صرفا یه مهندس. نه صرفا یه ریاضیدان.  ولی سر حد و مشتق و امثالهم همه غر میزنن. چون ندیدن استفاده بشه تو زندگی روزمره.
حالا خوب نیست آدم چون چیزیو ندیده بگه وجود نداره. چون کابردشو بلد نیسیم تو زندگی بگیم کاربرد نداره. یه ریحانه پیدا شده میگه کاربرد داره. منم منتظرم ببینم نظرم رو عوض میکنه یا نه :)

+ منظورم این بود درسا از سنین پایینتر تخصصی بشه.

پاسخ :

(((((((((((((((((((((((((((((((: اوکی!به حول قوه ی الهی نظرت را چنج خواهیم زد!
اگر میشد عالی میشد.کاش میشد یکی دبیر کلاس اول باشه.بعد همینطوری با همون کلاس کلاس اولش بیاد بالا تا دوازدهم :دی جالب میشد!

کلمنتاین ‌‌
۲۶ خرداد ۱۵:۱۸
میدونی؟ طرفو میفرستن بره سربازی اجبارا، بعد یه اتفاق خوبیم اون وسطا براش میفته. میگن ببینید سربازی بدم نبود همش. فلان فایده رو داشت.
این قضیه درس، منظورم مباحث پیچییده تره، نه پایه، برای من همچین چیزیه. اینکه کلی از وقتی که میتونیم رو چیزی بذاریم که بررامون بهتره رو میذارییم مثلا رو حد و مشتق، به عنوان کسی که قرار نیست کار اینده ش هم مربوط باشه به اینا، بعد میگیم ببینید فلان جا فلان استفاده رو داره. پس بدم نیست.
میدونی ریحانه، موضوع بازده ایه که برای افراد مختلف داره. اینکه نتیجه ای که از اینهمه ساعت پای کلاسای ریاضی نشستن میگیری واقعا در اون حد برات کاربرد داره یا نه.
وگرنه اینکه علم به طور کلی خیلی کاربرد داره و دنیا بر اساسش میچرخه که اصن حرفی توش نیست.
اشکالی که وجود داره اینه که این آموزشه فرد به فرد تفاوت نداره. به نظر من.
واسه همین جای اینکه هدف بتراشیم به نظرم باید روی اصل کاره تغییر ایجاد کنیم.

البته بازم میگم، اگه منظور تو مسائل پایه ایه که هممون داریم کاربردش رو میبینیم من بات موافقم و موافقم که کاربردش نشون داده بشه تا علاقه و انگیزه افراد بیشتر بشه.

پاسخ :

اممممم میدونی.نشون دادن اینکه دقیقا جهان خلقت با این علوم خلق شده در وهله اول کار راحتیه.ادمیزاد،میپذیرتش.چو عقلش قبلا سر کلاس های مختلف یه ذره از منطق طبیعتِ لاینفک از علم رو پذیرفته.اما این فقط مقدمش بود.فک کنم بقیش هر دومونو به مقصودمون میرسونه
من عااااشق مشتقم (:خب برای اینکه مشتقو بگم باید اول تابع رو معرفی کنم قبلش باید مختصات رو بگم قبلش باید نقطه رو بگم قبلش محور رو بگم قبل ترش باید عدد رو بگم.پله پله میرسیم بهش.اتفاقا تو مشتق خصوصن خیلی حرف  داریم که بزنیم.خیلی.مخصوصن برای کسایی که کارشون این نیست.
ببخشید کلمنتاین ): من باز هم نگرفتم اموزش فرد به فرد منظور چیه.و اصل کار از نظرت چیه.
کلافت کردم فک کنم :دی
کلمنتاین ‌‌
۲۶ خرداد ۱۴:۴۸
آره اصلا اونجوری به نظرم مخاطبات خیلی محدودتر هم میشن.

آره میدونم باید هدف باشه. منتها حرفم اینه ما داریم برای کاری که بمون گفتن بکن هدف میتراشیم؟ یا واقعا چون هدفی داریم، کاری رو میکنیم؟

من میگم نه صد در صدش، ولی یه بخشیش که کم هم نیست هدف تراشیه. که اونم فرد به فرد فرق داره. نمیگم برای همه.

پاسخ :

نمیدونم.فک کنم چون مختاریم_نه کاملا_یه هدفی پیدا میکنیم که تهش یه کاری کرده باشیم.
چطور میشه بهتر هدف هارو تراشید؟
آرام :)
۲۶ خرداد ۱۴:۴۶
خواستم خسته نشی برای نظر دهی ؛)
کوتاه میگم ؛)عجب متنی عربی ، فارسی ، خارجی :))

پاسخ :

ارام ((((((((((((:  دختر جان چی بگم!هر وقت هرچی دوس داشتی بگو (:
لطف کردی که خوندی اوم تو این شلوغی امتحاناتت (: ممنونم!
کلمنتاین ‌‌
۲۶ خرداد ۱۴:۲۵
آها لحنتو اینام اوکیه برای من . عکس هام خلاقانه بود گذاشتنشون :))

پاسخ :

((((((((((((((((:  از این به بعد پس عکس میزارم حتما !

کلمنتاین ‌‌
۲۶ خرداد ۱۴:۱۱
ببین من به شخصه حتی دوست دارم مساله ریاضی بنویسی حل کنیم خب؟ چون همونطوری که گفتم من کلا خوشم میاد از سر و کله زدن با فرمول و عدد و غیره.  که البته منظورم نیست اینکارو کنی. چون جاش نیست. منظورم اینه یکی مثل من میتونه بی قید و شرط خوشش بیاد بدون اینکه دنبال بهتر کردن زندگی باشه. ریاضی برای ریاضی طور :))
ولی برای کسی که علاقه نداره و بخواد با این دلیل که به درد زندگیش میخوره (البته به غیر یه سری چیزا که خیلی پایه ن واقعا) بخونه هنوز مطمئن نیستم. چون حس میکنم این چیزیه که متخصصای همه علوم میتونن بگن. ادبیاتی ها، موسیقیدان ها، آماری ها و ...
در کل به نظرم قطعا این علوم نیازن. ولی سوال اینه که برای کی؟ و تا چه حد؟
به نظرم حتی اگه توی مدارسمون معلما به بهترین شکل ممکن درس میدادن بازم نمیشد بگی تو زندگی روزمره همشون کاربرد دارن. وجود دارن. ولی کاربرد رو شک دارم.
ولی خب میخوام صبر کنم باقی پستات رو بخونم. هنوز اولشه و نمیشه قاطع چیزی گفت.

پاسخ :

منم دوس دارم بشینیم یه مسئله ببینیم حل کنیم بحث کنیم تعمیم بدیم به علوم دیگه.کیف میده اصلا.خودم میشینم شیمی حل میکنم میبینم یه سری راهکارای تستیشو چقد خوشکل میتوم توی فیزیک پیاده کنم.و بهم کیف میده این ارتباطات.منم دوس دارم.ولی میدونی فعلا نمیتونم تو این مقال بگونجونمش.تازه میخوام نظریه اعداد رو بگم.مطمئنم دیگه اونجا خوشت میاد.چون میخوام یه سری قوانین ریاضی رو هم بگم که بتونیم یه چیزی از مجموعه ها و جبر مجموعه ها یاد بگیریم.و حتی اگر نتونیم حلشون کنیم بتونیم تحلیل رو دستو پا شکسته هم شده یاد بگیریم.وقت میخواد وقت میبره.از اینکه درک نشه از اینکه از دایره ی هدف هام بزنه بیرون یکم میترسم.چون اولشه نمیخوام پایه هاشو متزلز کنم.
متوجه نشدم برای چی مطمئن نیستی.یعنی اصلا نگرفتم چرا گفتی مطمن نیستی. هوم؟
نیازمند هدف بودن؟اگر منظورت همون گزینه 3 هست باید گم که من خیلیارو دیدم که به پوچی رسیدن.من خودمم به پوچی رسیده بودم.نه اینطوری که"هیچی بر طبق مراد ما پیش نمیره!مگه خدا نمبیبنه!مگه فلانه!چرا زندگیم اینطوریه!اصلا چرا به دنیا اومدم!لتس گو بریم پوچ گرا بشیم" نه واقعا من اینطوری بهش فکر نکردم.و این چیزایی که تو "" گفتم باور کن که خیلیارو به پوچی رسونده.خیلیا.و هر کاری که بدون اتصال به چیزی به ام هدف یا ارزش والا باشه به پوچی میرسه.یه عبارتی هست از خدا که میگه قطع مکنم امیدی رو که به من نباشه.میدونی ما تو هدفامون مدام پیگیر یه کورسوی نوریم.یه چیزی که مارو به اون چیزی که میخوایم بهش برسیم امید بده.و چشم ما باید به کی باشه؟.نمیتونم جواب یه سوالتو با یک جمله بدم میدونی.چون اینا خودشون برا من یه سلسله مراتبی رو طی کردن.که از علت و معلولی نگفتنش عاجرم.
هوف.امیدوارم جوابتو داده باشم.لطفا.اگر چیزی هست بگو.دوس دارم که شفاف سازی کنیم.دوست دارم که حلش کنیم.با عبارت چرت میگه چقد! صفحه های همو نبندیم. این کمکو به هم بکنیم (:
ممنونم که خوندی.
رضا
۲۶ خرداد ۱۲:۲۵
در پیوست به کامنت قبلیم: 
می‌خواستم یه مثال از تبدیل «تنفرِ از کلیشه» به «تنفرِ از اصل» بزنم که یادم رفت. کاری به این ندارم که کتاب دینی درست می‌گه یا نه، اصلا دین درسته یا نه. ولی یه راهکار خیلی خوب براتون دارم اگر می‌خواین کسی رو از دین زده کنین: کتاب دینی رو بذارین جلوش و بندازینش توی کلاس مدرسه سیستم آموزشی ما. 
می‌خواین بچه رو از شیمی زده کنین؟ بندازینش توی کلاس شیمی آموزش و پرورش ما. 
می‌خواین بچه رو از ریاضی زده کنین؟ بازم بندازینش توی کلاس ریاضی. 
اصلا می‌خواین بچه رو از ورزش زده کنین؟ 
می‌خواین کاری کنین بچه سلامت فیزیکی و روانی‌ش رو حفظ کنه؟ (بماند که خود آموزش و پرورش زده کل سلامت رو به باد فنا داده) کتاب سلامت رو بهش درس بدین! بدین صورت! با این کتاب سلامت! این انسان، حتی از سلامت خودش هم متنفر می‌شه. حتی از این که بدونه چطوری سالم و چطوری مریضه هم متنفر می‌شه. 
(این مدل، چیزی غیر از سمه؟)

پاسخ :

من کاملا باهات موافقم.قطعا کتاب دینی دین ستیز تره.وقتی شما بهش نگاه میکنی به روند و سیستمش نگاه میکنی دقیقا متوجه میشی که قصدش چیه.دیگه به متنش کاری ندارم.تفکر پشت اون متن خیلی برام مهم تره.خیلی.که خب.معلومه دقیقا چه چیزی رو دنبال میکنن.
من موافقم.با همه ی حرفات.
رضا
۲۶ خرداد ۱۲:۱۹

وقتی می‌تونم با فوت کردن غذا رو بخورم و نیازم رو برطرف کنم و با محیط اطرافم به همین مدل صرفا «تجربی» تعامل داشته باشم،این که بدونم دمای قاقالی‌لی با دمای دهنم برابر باشه معنیش اینه که غذا خنکه و می‌تونم بخورمش و دهنم رو نمی‌سوزونه، چه فایده‌ای در زندگیم داره؟ فکر نکنم اونی که از ریاضی یا از علم بدش میاد، حرفش این باشه که به حقانیت علم ( «درست» بودنش، نه لزوماً ارتباطش با خدا) اعتقادی نداره، اون چیزی که باعث می‌شه با علم سر ناسازگاری داشته باشه نحوه انتقال علمه.

ضمناً شما بر این باورید که اعتقادات باید علمی بشن اما مگه علم ریاضی‌ای که انسان توی مدرسه آموزش می‌بینه توی زندگی روزمره‌اش کاربردی داره؟ شاید بگید آره داره (که همین رو هم می‌خواستید توی متنتون بگید) اما جواب این سؤال نیازی به روابط فلسفی و منطقی و آماری و... نداره. کافیه هر فرد برگرده به زندگی روزمره‌‍ش نگاه کنه و بعد از خودش بپرسه «من امروز توی کلاس ریاضی خوندم که یک دایره وجود داره به اسم دایره مثلثاتی، این دایره مثلثاتی توی راه رفتنم تأثیر داره یا توی غذا خوردن یا ارتباطم با دوستانم؟! عه خب آره توی ساخت ساختمونی که توش ایستادم و توش دستشویی هست، محل ارتباطم با دوستامه، سرپناهمه و... تأثیر داره اما من که این ساختمون رو نساختم و شاید هیچوقت اصلا نخوام همچین چیزی هم بسازم! واسه چی امروز توی مدرسه به جای این که یاد بگیرم چطوری با بغل دستیم یا با خانوادم یه ارتباط سالم داشته باشم، یه همچین چیزی رو یاد گرفتم؟» توی تمام این نقل قولی که الان نوشتم، حتی یک جا هم اشاره‌ای به این نکردم که علم کاربرد نداره یا «خوب» یا «درست» نیست، علم آکادمیک چیزیه که تمام رفاه و پیشرفت انسان‌ها روش بنا شده.

در حقیقت امر، اون چیزی که خودتون توی متن نوشتید یعنی «چرا دارم این کار را می‌کنم» نکته اصلیه. درس خواندن لزوما به معنای فراگیری «علم» نیست. دانش و اطلاعات دو تا اصطلاح متفاوتن که ما توی مدرسه اکثرا و عموما داریم اطلاعات رو منتقل می‌کنیم. از کتاب به دانش‌آموز، از معلم به دانش‌آموز؛ چیزایی که با یه سرچ ساده توی اینترنت پیدا می‌شن (پیشروی با زمانه؟ صفر درصد). اما اون چیزی که نیازه یه چیز دیگه‌ست، این که انسان بتونه از اطلاعات استفاده کنه، باهاشون به سوی بهتر شدن حرکت کنه، از اطلاعات برای رسیدن به اهدافش بهره ببره. تازه در کنار دانش یه چیز دیگه هم به اسم مهارت هست! خیلــــی گسترده می‌شه. اما تنها تمرکز علم آکادمیکِ مدرسه‌ای روی اطلاعاته. دلیل؟ همین که «دانش آموز همه‌ش توی یه کلاس نشسته و مدام از روی تخته یه چیزی می‌نویسه، یه چیزی هم می‌فهمه، یه چیزی هم حل می‌کنه و.... همین!» خودش واضح‌ترین و ملموس‌ترین دلیل ممکنه. مگه علم همش توی کلاس نشستنه؟

گفتین انسان برای این که بتونه زنده بمونه و زندگی کنه، باید بدونه جریان از چه قراره؛ باید بدونه جریان چیه تا بتونه با محیط تعامل داشته باشه و باید با محیط تعامل داشته باشه تا زندگی کنه. اما شما اسم این رو می‌ذارید علم؟ این جمله‌ای که بولد کردم به هیچ‌وجه علم نیست، این دقیقا همون «کلیشه کلاسیک اجباری»ئه که منِ دانش‌آموز ازش می‌نالم. من همیشه این رو گفتم، که با «علم» و «درس» مشکلی ندارم. این بچه‌ها و افرادی که می‌گن از درس و علم متنفرن، از اولش اینطوری نبودن. این یه پروسه‌س که تنفر از کلیشه کلاسیک اجباری رو اونقدر ریشه‌دار و عمیق می‌کنه توی ذهن و قلب دانش‌آموز که تنفرش تکثیر می‌شه، کورش می‌کنه و... طغیان می‌کنه به طوری که می‌خواد به هر شکل ممکن تنفرش رو ابراز کنه، خودش رو رها کنه، نمی‌دونه که حرفش متعصبانه‌، غیرعقلانی، نادرست و پوچه؛ اما در حقیقت حرفش یک «نشانه‌ست» مثل نشانه بیماری، Symptom.

«از علم نباید متنفر بود و به کاربردش شک کرد»، کاملا درسته و من قبول دارم، هدف متنتون فهموندن این به خواننده‌س. البته دلیلتون برای این فکت یه کم متفاوته با دلیل من؛ دلیل شما اینه که بدون علم آکادمیک (این چیزی که توی مدرسه یاد می‌گیریم آکادمیکه) نمی‌شه با محیط تعامل داشت و وقتی نشه با محیط تعامل داشت نمی‌شه زندگی کرد و انسان هدفش زندگی کردنه برای این که آفریده شده! مهم نیست چطور، کی، چرا و... ؛ دلیل من اینه که علم بیانگر پایه و اساس دنیاس و نحوه عملکرد عالم رو (چه درباره پدیده‌ای به اسم انسان چه پدیده‌های دیگه) برای انسان بیان می‌کنه، واسه همین باید یادش گرفت. اما همه مجبور نیستن نحوه عملکرد همه‌چیز رو بدونن
به طور خلاصه بگم، این که آدم بدون علم آکادمیک نمی‌تونه با محیط تعامل داشته باشه و زندگی کنه رو قبول ندارم
بنا بر همه این‌ها که گفتم:
شما می‌خواین بگین که «نه، علم خوبه بهش نیاز داریم دوستش داشته باشین و بهش شک نکنین» چون دارین می‌بینین دور و اطرافتون همه دارن ابراز برائت و تنفر می‌کن از علم؛ منتهی همونطور که گفتم باید نگاه کرد و فهمید که چی این تنفر رو ساخته، علت تنفر باید حل بشه نه معلول تنفر. تا وقتی علتش حاضر باشه، معلولش هم مدام به وجود میاد. حالا ما هی معلول رو حل کنیم، به عقب بندازیم یا غیره.

پاسخ :

هوف.متن نفس گیری بود.به خدا اخرش یه نفس عمیق کشیدم.
خب.ببین.بزار یکم اروم اروم این مسئله رو باز کنیم.که بتونیم حرف همو بفهمیم و بتونیم جواب مرتبط به هم بدیم.یه حرف رو نگیریم و روی اون بکوبیم نظر خودمونو.کلیتو در نظر بگیریم اول.شما با علم به صورت اکادمیکش مشکل داری.من هم علم اکادمیک رو نیوردم اینجا.مرگ بر کسی که بخواد بیاد اینجا حرفای مدرسه رو بزنه.شما از مدرسه و از تمام اتفاقاتی که اون تو میفته متنفری.قشنگ احساس انزجارتو میتونم ببینم.تویپست قبل هم بهت گفتم.قرار نیست هر کاری که نظام کرد هربلایی که سر ارتباطمون با بقیه بغل دستیمون یا همسایمون اورد رو بدازیم تقصیر هر چیزی که داخلش درس داده میشه.مدرسه رو به عنوان یه جبر بپذیریم اول.و کمتر بهش بپردازیم چون توی چیزی که دارم درموردش حرف میزنم یه مورد حاشیه ایی محسوب میشه.و نمیخوام داد شمارو در بیارم.من کاملا با روندی که توی مدرسه ها اتفاق میفته مشکل دارم.کاملا.من خودم تا همین سال اخر هم خودمو تو قانون جا ندادم.نتونستم.چون با طبیعت یه ادم زنده سازگار نیست.مخالفم با تمام کپی کردن های توی مدرسه.با 90 درصد نحوه تدریسای توی مدرسه.من توی جبه ی شمام.ولی نمیدونم چرا نمیخواین اینو بپذیرین.من اصلا قصدم این نیست که با این لحن بیان و طرز  تفکر شما اینو به هرکسی که اینجارو میخونه بخورونم که علم خوبه بهش نیاز داریم و نباید بهش شک کنین.ببین چیزی که شمارو زده میکنه همین فکر نکردن معلم ها و استاداییه که بدون فکر همه چیزو به شما گفتن.فکر نکردن.دقت نکردن به عملکردها_لااقل اونا باید فکر میکردن_من زندگی نباتی رو دوس ندارم.من دلم میخواد اگر علمی رو یاد میگیرم بفهمم چرا بوجود اومده.نمیتونم بیخیال اینکه دارم با کردن دی اکسید زندگی میکنم یا اکسیژن بشم.چرا باید بیخیال بشم؟منِ ادمیزاد یه مغز دارم این هوا!چرا باید اک بند نگهش دارم؟.ببین.تو چه بخوای چه نخوای زندگیت با اینا درگیره.کیبوردی که داری باهاش تایپ میکنی یا سیلیس داره یا کربن.میتونی به روندش فکر نکنی.من اصلا نگفتم نحوه ی عملکردشو بیا به صورت اکادمیک یاد بگیر._همونطوری که اینجا نمیام برات مشتق حرکت شتاب دار رو حساب کنم_ولی نمیتونی بگی نه نیست!.هست.و باید دیدش.چون قابل دیده!
علت تنفر فکر نکردنه.همین.خدا هزارجا گفته.لاکنهم لا یبصرون.لاکنهم لا یعقلون.لاکنهم لا تفهمون.چرا اینارو گفته.مریضه؟نه.وقتی میگی:وقتی می‌تونم با فوت کردن غذا رو بخورم و نیازم رو برطرف کنم و با محیط اطرافم به همین مدل صرفا «تجربی» تعامل داشته باشم،این که بدونم دمای قاقالی‌لی با دمای دهنم برابر باشه معنیش اینه که غذا خنکه و می‌تونم بخورمش و دهنم رو نمی‌سوزونه، چه فایده‌ای در زندگیم داره؟من حقیقتن و واقعا نمیدونم باید چه فکری بکنم.فکر کنم که طرف داره با فهمیدن مقاومت میکنه.فکر کنم طرف اول پست منو نخونده که میگم برای اینکه زنده بمونیم باید حواسمون باشه غذا سرد بشه.چی واقعا باید بگم؟بچه ایی که از بالای ساختمون میفته در حالی که چاردستو پا حرکت میکنه چه میفهمه جاذبه یعنی چی.ولی میفته میمیره.چون نمیدونه نباید از بالا بپره.جاذبه.همین.رضا اون دیگه به این نتیجه نمیرسه که"خب قاقالی‌لی که قراره بعدن بخورم باید خنک بشه"چون مرده! :|
تنفر رو همون فکر نکردنه ساخته.من مطمئنم.و بهش ایمان دارم.
پی نوشت:تمام حرفایی که توی متن باهاشون موافق بودی رو متچکرم که موافق بودی.اما اصلا من با دید تو به اون ها موافق نیستم.من اصلا با این لحن نمیگمشون.اصلا.من اینجا علم رو به کسی تحمیل نمیکنم.من فقط میخوام قابل هضم ترش کنم.همین.
اگر خواستی کامنت بزاری بیا موضوع به موضوع حلش کنیم.باشه؟

حمید آبان
۲۶ خرداد ۰۸:۴۲
بیانات خوبی بود، نگاه جالبی به مسائل دارید، همچنین شیوه نوشتن هم منحصر به خودتونه، زیباست :)
یه سایز فونت رو بزرگتر کنید بهتر میشه خوند، که این ایراد نوشته شما نیست :)

پاسخ :

ممنونم که خوندین!و خوش اومدین (:
حتما سایز نوشته رو بزرگتر میکنم.خودمم حس کردم یه کوچولو کوچیکه
(:
__PARNIAN __
۲۶ خرداد ۰۸:۲۳
خیلی خیلی خوب بود. ببین هیچ وقت نباید معذرت خواهی کنی که زیاد شد. متن اگر قشنگ باشه، ده صفحه هم باشه مخاطب میخونه. و اینکه به نظرم وبلاگخون ها بیشتر از مردم دیگه ظرفیت متن بلند خونی رو دارن :)
+منتظرم پست بعدیت میخوای به همونی که من فکر می کنم اشاره کنی یا نه ;)

پاسخ :

(((((: ابی عزیزم!ممنونم که خوندی.
از رودرواسی های وبلاگ جدید تالیفه :دی خوبه که این نکته رو بهم گفتی (:
+ببینیم چی میشه! D:
Blue Moon
۲۶ خرداد ۰۷:۳۶
عالی بود، آره لحن و همه چی خوب بود و حقیقتا لذت بردم. آرههههه بازم بنویس 

پاسخ :

^______________________^ ممنونم که خوندی!
حتما مینویسم.حتما!
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان