تجربه گر

پارادوکس های به ظاهر کمدی و در باطن تراژیک

ساعت ۴:۳۸ دقیقه صبح

دیدم دوستم در تلگرام پیام گذاشته که عجب لحظه ای هم نتت وصل شد. گفتم اره، واقعا. بهت که گفته بودم، جهان ارتباطات سر تا سر عن است. تا وصل میشوی، بدبختی میریزد. گفت واقعا. به نظرت چه میشود؟ گفتم ویزامتریک تعطیل شده. وقت سفارت نداشتی؟ گفت به گا رفتم. گفتم میدانم. زندگی همه‌مان فعلا روی مدار تعلیق است.
فایل هایم را دانلود کردم، بقیه پیام هارا جواب دادم، عکس پروفایلم را عوض کردم و چنل های دیلی دوستان را خواندم. بعدش هم در چنل خودم نوشتم که به زودی باز خواهیم گشت.
به زودی باز خواهیم گشت؟ میرود که به زودی برگردیم. «میره»، اصطلاحی شیرازی است. به این معنا که میشینی رویش. یا بهتر بگویم، به این معنا که گو نخور تو سرم. یا به این کنایه که : اره، حتما!
چند تا از عکس های قدیمی را دیدم. در یک مهمانی خانه مهدیار و پرنیان بودیم. آرین و ریحانه جوهری و ریحانه بذرپاش و تارا هم بودند. یک عکس دیگر مربوط به جشنی در دانشکده بود. با نیما و رضا افشار و خاطره و فاطمه نشسته بودیم و احمدرضا به من تکیه داده بود و همه داشتیم میخندیدیم و سپهر از ما عکس گرفته بود.یک عکس دیگر هم، من و ریحانه بذرپاش بودیم آن شبی که با امید و صدرا رفته بودیم بیرون و حوالی چمران و بام دانشگاه دور میخوردیم.
آمدم بیرون و پروکسی را قطع کردم و دست به دعا بردم که هیچوقت دیگر پروکسی وصل نشود. نه نه وصل بشود و اولین خبر این باشد که مردم! همگی به غار ها برگردید! جهان نوین برای ما چیزی به ارمغان نیاورد!
سفر به انتهای شب
مک مورفی
و یک روز صبح،
از خواب بیدار شدیم و دیدیم بادهای موسمی به صلح نشسته اند.
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان