حوصله ندارم

وقت هایی که با بچه ها میخندیم جای تو خالیست و دلتنگ میشوم. یک دلتنگی تخمی و بی سرو ته که نصفش از شهوت و نصف دیگرش ترس از شکل نگرفتن چیزی با تو است. نه از ان ترس هایی که کودکانه است و سفت و سخت. از این ترس هایی که روی مبل نشستی، یک بطری ابجو دستت است و داری توی ته سیگارها انگل میدهی ‍و باهاشان بازی میکنی و یک دفعه یه ذره اش میریزد روی زمین و تو همینجوری نگاه میکنی به فرش و میگویی نه پسر نباید میریخت روی زمین، اه چرا ریخت روی زمین. و بعد یک قلپ میخوری دوباره لش میکنی و به روبرو خیره میشی و یکهویی یادت می اید که هنوز هم یک نخ سیگار داری. روشن میکنی و ترس ریختن کسشرها روی قالی فراموش میشود. یا مثلا توی جمع نشسته ای همه دارند چرت و پرت میگویند و تو هزاران کلمه مفید داری بزنی و جایش هم هست، اما به کیرت هم نیست ک بگویی و ترجیح میدهی ب سکوت خودت وفادار باشی. و ترس اینکه مبادا پذیرفته نشوی به کتفت است. مهم است اما نه انقدر. اعصاب خورد کن است اما زیاد نه. در زیرمجموعه رنج نمیگنجد اما میگنجد. کرم است اما مهم تر از کرم ریختن است. همونطور که گفتم، بی سر و ته است. ولی هست. تف توش.

«غول ها مثل پیازن خره، لایه لایه‌ان»

بورینگ شدم. تبدیل به یک ادمی شدم که حرفی برای گفتن نداره. فصل جدید و جدی زندگیم قراره اینجوری اغاز بشه. با یه پلاستیک پر چسناله های مسخره و اذیت کننده.حرفی برای گفتن ندارم. دیگه شلوغ یک جمع نیستم. در حال از دست دادن روحیه خودمم. تنها چیزی که ازم باقی مونده توانایی خندیدنم به حرفای خنده دار بقیس. ولی، در عین حال ادا در نمیارم. خواب تو چشمامه. دارم بی هوش میشم از خستگی. همین الان هم خوابم برد، با صدای تقه کیبورد وسط متن، پریدم.حتی نمیتونم به این پسر زیبا و خوشتیپ و مودب و بذله گویی که جدیدا بهم پیشنهاد داده یک‌جواب قطعی بدم. زیباییش به حدی وسوسه بر انگیزه که حد نداره. ولی حس میکنم شنیدن حرفاش و خندیدن یه شوخایش کافی نیست. ریحانه قبلا شوخی میکرد و حرف میزد تا طرف مقابل بشنوه.

داره خوابم میگیره. دارم پوست میندازم. نمیدونم این لایه لایه ی خوبیه یا نه. من حس خوبی به این فرایند ندارم اما همینه. طبیعت وحشیه.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان