در ۴۰۲ چه گذشت

از ابتدای چارصدو دو، شروع یک رابطه بود، بعد یک فارغ التحصیلی، بعد یک پارتی ب مناسبت تمام شدن، بعد یک شکست عشقی، بعد شروع تراپی، بعد شروع دارو درمانی، بعد تمام شدن ترم، رفتن به تهران برای دوره های مختلف، بعد دیدن دوستان قدیمی، بعد دیدن یک دوست وبلاگی، بعد رفتن به زنجان با ادم های نیمچه سم، بعد بازگشت به خانه،بعد تمام شدن قرص ها، بعد شروع پنیک اتک های پشت سر هم، بعد اشنایی با یک جوان، بعد شروع ترم، بعد پایان اشنایی و رابطه با جوان، بعد گیر کردن در باتلاق عشق تمام شده، بعد استادیاری برای یکی از استاد های خفن، بعد اشنایی با یک مرد دیگر، بعد دوباره گیر کردن در باتلاق همان عشق قبلی، بعد دعواهای متعدد و بسیار و ناسازگاری های فراوان با دوستان قدیمی، بعد دارو درمانی مجدد، بعد اشنایی با ی دوست جدید دیوانه ، بعد فرار از اتاق و ساکن شدن در جای دیگر به صورت قاچاقی ، بعد رانده شدن از انجا، بعد یک مستی فوق العاده با یک جمع جدید، اشنایی های جدید، بعد قطع ارتباط با دوست دیوانه، بعد یک روز قلات رویایی، بعد اماده شدن برای عروسی، بعد دوباره گیر کردن در باتلاق عشق قدیمی، بعد جدا شدن از مرد تازه امده، بعد تصادف کردن بدون گواهینامه، صافکاری و کارهای مردانه که یونیسکس شدن، بعد اشتی های فراوان و پذیرفتن های متوالی، بعد خواندن مداوم برای کنکور، تست های متوالی، بعد اتمام پروژه مغز، بعد دیدار با مادر بعد از بیست سال، بعد پایان ترم، بعد اشنا شدن با یک انسان جدید، بعد قطع یک ارتباط یا یک دوست صمیمی قدیمی به صورت فجیع، بعد اشنایی با یک انسان دیگر جدید، بعد برگشتن به خانه برای عید. و بعد هم تعطیلات. و حالا هم اینجا.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان