در نزدیکی اهرام ثلاثه

توی کافه نشستم و منتظر نیستم.

در پنج متری دم کافه، جفت بیمارستان هلال احمر، یه پسری نشسته و داره گیتار میزنه. من‌ خوب سازهارو نمیشناسم ولی این یه گیتار کلاسیک نیست. الکتریک هم نیست. اهنگ هایی که میزنه، دقیقا به درد زمانی میخوره که تازه از تراپی اومدم و میخوام شیرعسل سفارش بدم. انگار که کلوپاترا داره برات میرقصه. انگار یه کارگری هستی در حاشیه های اهرام ثلاثه که از فرط کار، عرق کرده و تا بالا بردن بلوک بعدی چند دقیقه ناقابل فرصت نفس کشیدن داره.

هر بار که این مرگ تکانشی رخ میده، نسبت به بار قبلی اروم ترم. به نحوی که انگار مایلم در این ساعات پایانی عمر در لحظه باشم. حقیقتا، این حس اشناییه که از کودکی به خاطرش دارم. این مرگ های تکانشی پی در پی، مثل اینه که یکی صندلی رو از زیر پات بکشه و با کمر بخوری زمین، بعد یک درد خفیفی پخش شه توی ستون مهره هات و بعد انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، پا شی و بری. همینقدر معمولی‌. همینقدر ساده.

پی نوشت:

کوریون عزیز که برام کامنت گذاشتی، چون گفتی میخونی اینجا جواب میدم، حال اینکه توی بلاگفا کامنت بگذارم و بعد بگه ایمیل معتبر نیست رو ندارم. راستی، بلاگفا بودی؟ ب خاطر ندارم. لاکن، حواسم به تو هست. مثلا سری قبلی که رفته بودم خونه حوالی ساعت سه و‌نیم چهار صبح نشسته بودم زیر طاق، بغل دسشویی، نخ اخر وینستون قرمزم رو با اهنگ کمل میکشیدم و ماجرای خاکسپاری لوکسوری ای که نوشته بودی رو میخوندم. به صورت کلی، لذت بخش بودی و هستی. خوب میشم، چون خوب بودن بیشتر بهم میاد. 

جوان خاورمیانه ای

شب های خاورمیانه برای انسان ها ساخته نشده اند. در اصل، احتمالا فقط سوریه و مصر و عراق و ایران و لبنان و افغانستان اند که شب دارند، یکمی هم کرانه شمالی ایران، نزدیک های اذربایجان و ارمنستانی که درگیر جنگند. مثلا شما روسیه را ببین که به شب های روشنش معروف است یا مثلا اوکراین را ببین که در خون و خونریزی است لاکن اینترنت پر سرعت دارد و زندگی هنوز هم در ان جاریست. شما المان یا سوئد را ببین که مردم از روی قار و قور شکمشان متوجه میشوند ساعت۹ شب است. شما بیا به جنوب شیلی و اطراف فرانسه و مرزهای ایتالیا نگاه کن که در این ساعت هنوز هم کاباره ای برای رقصیدن و به صبح رساندن وجود دارد. شب در خاورمیانه، یک رخداد سهمگین است. برای جوانی که پول ندارد، برای جوانی که احتمالا سالها از انچه در بطن جهان میگذرد عقب است. برای جوانی که درکی ندارد از ازادی واقعی و صحیح مدنی. برای جوانی که نمیداند خرید بی تورم چیست. برای جوانی که شاید یک‌ گونی ریال یا دینار ببرد مغازه لباس فروشی، تا بتواند جنس بخرد. برای جوانی که از علم روز دنیا فرسنگ ها فاصله دارد.
حالا فکر کن که شب شده، و جوان کله سیاه خاورمیانه ای به کسی علاقمند هم هست. حالا فرض کن که شب شده، و جوان کله سیاه خاورمیانه ای از کسی دوستش هم داشته جدا شده. تو فکر کن که من خاورمیانه ای از تو جدا شده ام.
برای من سخت است که بپذیرم تو دست رد به سینه ام زده ای. برایم سخت است که بپذیرم منطق کسی که دوستش دارم به این اندازه از شور زندگی خالیست. برایم سخت است که بپذیرم عاشق شده ام و قصد ساختن داشته ام اما طرفم بزدل بوده. برایم سخت است بپذیرم تو نخواستی من را کنار خودت نگه داری. برای این جوان خاورمیانه ای سخت است که شب را با این فکر ها به سر کند. شب، نماد ظلم هستی به بشریت است. شب یک سکون ناپایدار ته گرفته است که بوی سردرگمی اش همه ی اذهان را گرفته. شب این است، اسب سیاه تشنه و رم‌ کرده ای که تا بی نهایت جلوی چشمش شن نرم کویر نشسته.
شب دردناک است برای من. ارزو دارم هیچگاه شب نشود. ارزو دارم به جای شیراز،در پترزبورگ قرن ۱۸ میلادی بودم، جایی که افتاب هیچگاه غروب نمیکرد.

دوستت دارم و خدانگهدار

میم عزیزم،

دوستت دارم و خدانگهدارت. دوستت دارم، و دوستت دارم، و هزاربار دوستت دارم، و ده هزاربار دوستت دارم، و صد هزار بار دوستت دارم، و تا اخرین ثانیه ای که باشی دوستت دارم، دوستت دارم چون دوستت دارم، دوستت دارم چون دوستت دارم، چون دوستت دارم، دوستت دارم. دوستت دارم و دوستت دارم و دوستت دارم. انقدر دوستت دارم که انقدر دوستت دارم. دوستت دارم عزیزم، دوستت دارم دورت بگردم، دوستت دارم قربونت برم، دوستت دارم فدات شم، دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم. بسیار دوستت دارم انقدر که هزاربار باید بنویسم که دوستت دارم. دوستت دارم و دوستت دارم که دوستت دارم. با هزار حرف ربط دوستت دارم حتی اگر بی ربط باشند. با اما و اگر و شاید و حتما و قطعا و بعدا دوستت دارم. با کاش و ای وای و صد حیف دوستت دارم. با خداحافظ و به امید دیدار و در زندگی بعدی میبینمت دوستت دارم. با ازت بدم میاد و بزدل و بی رحم هستی، دوستت دارم. با غرور دوستت دارم با بی اهمیتی های فراوان. با طرد شدگی دوستت دارم و با احساس خدا بودن. با بعد نارسیستیکم دوستت دارم و با بعد نقص شرمم. با طرحواره هام دوستت دارم. با به سلامت و دینی گردنت نیست و هرگز نمیخوام ببینمت، دوستت دارم. با به جایی نمیرسه و وقتت رو تلف نکن و به دردت نمیخورم دوستت دارم.با ندادن امتحان جامد و حذف کردن اماری و نرسیدن به پروژه دوستت دارم. با کنار گذاشتن ادم ها برای تو و ساختن یک من جدید دوستت دارم. با عذاب وجدان و با احساس قربانی شدن دوستت دارم. با ظلم و با منیت و با وسواس کنترل گری دوستت دارم. با غم دوستت دارم و با عشق. با شادی دوستت دارم و با یاس. با تک تک حواس دوستت دارم با هر ذره ای از شهود. با تلخی دوستت دارم با شیرینی. با شوری دوستت دارم با تندی. با تمام مزه های دنیا دوستت دارم و با درد سوختی زبون بعد از خوردن چایی داغ. دوستت دارم با بوی وینستون لایت خشک و دوستت دارم با بوی کاوالوی ارزون و دوستت دارم با بوی الکاپون نخی بیست تومن. دوستت دارم با کفش الستار و دوستت دارم با کفش قرضی دوستم برای سر دیت. دوستت دارم با مانتو سفیدم که توی دعوا خریدمش و دوستت دارم با ساحلی سفید بلندم که به دلیل رهایی از تو خریدمش. دوستت دارم با احساس زنانگی درونم، دوستت دارم با مردونگی اجباریم. دوستت دارم با کودک پنجساله مغزم و دوستت دارم با خودآگاهم. دوستت دارم با ناخوداگاه خشمگینم و دوستت دارم با پیش اگاه سردرگمم. با اهنگ دل خراب سهیل نفیسی  دوستت دارم و با اهنگ me gustas too بعد از بگایی. دوستت دارم با اینکه همه چیز بلاخره تموم شد، دوستت دارم با امتداد کدر رگ زیر پوست دستانم، مثل جریان خونی که دهلیز هارو فتح میکنند.

خدانگهدارت میم عزیزم، دوستت دارم.

۷ جوئن ۲۰۲۳. ساعت ۲:۳۲ دقیقه شب، خابگاه.

بازگشت به خویشتن

دوست داشتن بعد از پایان، یک امتداد کدر است زیر پوست دستانت. مثل رگ ها، مثل جریان خونی که دهلیز هارا فتح میکند.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان