آنچه دوست میدارم

اواز را دوست دارم. چه خواندنش، چه شنیدنش. چه از دور، چه بم و چه گیرا.چه با صدای نازک، چه با صدای خسته چه نه، شاهوار و غنی. اواز خواندن را دوست دارم، زمانی که تکه اخر قطعه با پک اخر سیگارت هم‌نفس میشود. زمانی که بالایت میبرد از سرخوشی و پایینت می اندازد از کوه‌بار غم، اواز خواندن را دوست دارم.
نوشته را دوست دارم. چه خواندنش، چه نوشتنش. چه روی کاغذ چه روی شن چه روی دیوار با ذغال باقی مانده در ته و توه منقل‌. چه در وبلاگ روی گزینه انتشار سریع، چه در صفحه سفید بی نهایت ورد روی لپ تاپ. نوشتن را دوست دارم برای حروف اضافه ای که نیازی بهشان نداری اما میشوند ابزاری برای اینکه قلم خودت را پیدا کنی.
جا انداختن را دوست دارم ، چه رختخواب باشد چه زیر انداز چه ملحفه. به شرط خنکای هوا، جا انداختن را دوست دارم.من مگر چه از این دنیا خواسته ام به جز همین شرط کوچک؟ به جز همین مواجی ابر روی سرم برای پیدا کردن ارامش؟ جا انداختن را دوست دارم چه برای خودم چه برای دو نفرمان چه برای تو که قهر کرده ای و روی تخت نمیخوابی. دوست دارم.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان