قهوه داغ تو کالیفرنیا

من همیشه نیمه راه به خودم می ایم.وقتی دقیقا یک کوچه به بازگشت باز است.و راه جلو سرسبزتر از همیشه،افتابی تر و اغوا کننده تر شده.زمانی که 30 درصد به اتمام اکسیژن مغزی ام مانده از خواب میپرم.و یک مدت کوتاه فکر میکنم که چه اتفاقی افتاد که این اتفاق افتاد.خیلی کم فکر میکنم.همیشه به اتفاقات زندگی ام کم فکر کرده ام.هیچوقت چیزی مرا نکشانده به خیره شدن به دیوار.کم پیش می اید رفتار ادمی را بعد از اتمام یک کار مورد برسی قرار بدم.هر حسی که از پشت دیوار فکرش به چشمم میخورد بازخوردم از ان ادم در همان لحظه است.وقت بار دیگر برحسب اتفاق ان ادم را ببینم منتظر واکنش جدیدی ام.وقتی توانستم حدس بزنم.وقتی  تحت کنترلم در امد دیگر تمام است.مرا به خیر و اورا به سلامت.

تمام دوستی هایم اینگونه تمام شد.دقیقا در نقطه اوج.همیشه تابعی بوده صعودی و بعد ترمز.قطع شدن.روی این عکس کیلیک کنید.همینگونه ام من.و ان گردالی قرمز که میبینید اتمام ان دوستیست.دیدید؟همش صعود بود و رو به بالا.حتی یک چین خوردگی هم روی خط وجود ندارد.همینطوری عین طناب که از سقف اویزانش کرده باشند.صراط مستقیم ان دنیا.

فکرش را بکنید که در یک جمع چند نفر تشنه به خون من،منتظر جواب و دنبال رویِ توجیهات و انکاراتم مدام از حرف ها و رفتارهایم طور دیگر برداشت میکنند.عکس العمل های چپکی ام را راستکی میگیرند.و پرونده سنگین مرا سنگین تر میکنند.خدا هم کم نمی اورد.نگران نباشید.پوست مرا کنده است.توقع ندارم کسی بامن خداحافظی بکند.فقط بنویسند در جایی که "او" گفت: اخر کارم بسم الله بگویید.چون ما مثل پرنده مردنی نیستیم.و حالا حالا مانده است.هاهاها!+علامت همیشگیم.

دست خودم نیست که نمیتوانم "چیزی را که اهلی کرده ام"را نگهدارم.همیشه ته تفکراتم تنها ام.یک کوله پشتی.خودکار بیک.لیوانِ سفیدی که رفیق من و چایی ام است.شلوار لی گشاد.مانتوی گشاد ترِ راحتی.کتاب حافظ و صحیفه سجادیه و عطر جیبی پنج تومنی سفید.و صد البته جاده.همین.من حتی نسبت به علایقم هم بی مسئولیتم.سخت میتوانم چیزی مشترک پیدا کنم با همسن و سالانم.خیلی سخت.شاید اگر 6 سال پیش بود میتوانستم مغزشان را با هرچیزی که الان به ان "مد" یا "افکار لاکچریانه" میگویند بخورم.اما تاریخ انقضای "آنم"خیلی وقت است سرامده.دل مشنگی خنده های بلند گریه های کمرنگ و بیخیالی را در پیش گرفتم.توی بی تعهدی و "عین خیالم نبودن" باز هم خوش درخشیدم.و چقدر کم بودند کسانی که مرا میشناختند یا جدی میگرفتند.

خلاصه که.روزی از کالیفرنیا برایتان پیام خواهم گذاشت.با یک قهوه داغ.کمی در لوس انجلس.در خیابان pacific در کافه "ارتباط"D: یا همون conection

منوی خوبی داره فضایشم عالیه دوستان.خیلی خیلی خیلی. پنجره زیاد داره.اینم یه سری عکس از داخلش.عکس عکس 

خوش بگذره.مرسی گوگل مپ.

گوشی هم فرا دهیم به all the good girls go_billie  اهنگ

۱۰
میم میم
۲۵ خرداد ۱۷:۳۲
خوب. خ - او- ب
خُب نه. خوب.
منظورم ok نبود. 
بلکه very good بود

پاسخ :

اها!((:
ممنون!
میم میم
۲۵ خرداد ۱۰:۱۹
انتظار نداشتم از شما یه همچین مطلبی بخونم خیلی خوب.

پاسخ :

خیلی ممنونم که خوندین.(ادیت شده توسط نویسنده.چیز خاصی نبود)D:
بازم ممنون که وقت گذاشتی! :دی از این عکسا اگه شد ذهن خوانی بزارین!
پی نوشت:خیلی خوب؟یعنی چی متوجه نمیشم.خیله خب؟ یا خیلی خوب؟(ایموجی متفکر)
BooM BooM
۲۴ خرداد ۲۳:۱۶
اگه فکرش هست ، عمل رو هم چاشنی کن 
موفق باشی :))

پاسخ :

برای کالیفرنیا؟حتما.دستمم نرسید به اون بالا ها یه نسکافه هزاروپونصدی میخرم گوگل مپو وا میکنم برو بریم (:
ممنونم مستر! (:
نـــای دل
۲۴ خرداد ۲۳:۰۱
گرچه زیاد بود اما حرف دل بود..


پاسخ :

ممنونم که خوندین ((:
دل را چه بنامم که از زیر هر تعریفی در میرود!
esy schwarz
۲۴ خرداد ۲۰:۱۵
دقیقا ای خدا دقیقا؛)) دقیقا به توان هزار اصلا
نمیدونم یهو چی میشه که آدم حس میکنه دیگه هیچی مثل قبل نیست و همه چی بهم میریزه

پاسخ :

امتحان داری توام امروز؟
دقیقا.چرا دقیقا این عشقه اینطوری جواب گیرش میاد نمیدونم.سرمایه گذاری اشتباه؟نمیدونم!نمیتونم قاطعانه بگم چون خیلی خوش میگذشت.خیلی.خیلی.خیلی.پس چی شد که ایطوری شد؟نمیدونم.فقط میای میبینی که دیگه تمومه.و دیگه کاری از دستت ساخته نیست.از کدوم ور بگیریش؟!
ادم کوتاه مدتیم.خیلی کوتاه مدت.
آرام :)
۲۴ خرداد ۱۹:۲۹
نمیتوانم چیزی که اهلی کرده ام را نگه دارم :)
چرا آخه ؟

پاسخ :

نمیدونم.فک کنم چون 1)جوابی براش نداشتم همون اول کاری گذاشتمش ته مغزم و بهش فکر نکردم.فقط گذاشتم روند همیطوری پیش بره.2)هر تلاشی منجر به نتیجه معکوس میشود.خیلی جاها نقش ادم باوفا عه رو بازی کردم.ولی گند زدم توش.پای کسایی اینکار رو کردم که اصلا تو سیستم مغزیشون تعریف نشده بود! D: در نتیجه چون اینقدر قوی نیستم و اینقدر هم متوجه نیستم که اطرافم چی میگذره_شایدم سعی کردم متوجه نباشم.اینطوری راحت تره_پس بیخیالش شدم.
Blue Moon
۲۴ خرداد ۱۷:۲۳
منم میام پس😸

پاسخ :

 ^_________^ بارو بندیلتو ببند.
شانس ما البته :| از مرز رد میشیم امریکا موشک میزنه نیم متریمون ناکام از دنیا میریم :دی
کژال ..
۲۴ خرداد ۱۷:۰۷
من کلا طولانی دوست دارم:)) رمان طولانی،پست طولانی،روزای طولانی،دوستیای طولانی.. 

پاسخ :

اره منم فک کنم دوس داشته باشم :دی
اللخصوص رمانای طولانی.
کژال ..
۲۴ خرداد ۱۷:۰۲
چقد خوب نوشتی:((( قلبم مرد از شدت قشنگی این پست. 

پاسخ :

(((((((((((((((((((((((((:
مرسی که تا تهش خوندی.زیاد بود!
Blue Moon
۲۴ خرداد ۱۶:۴۵
پیاده میری؟ 

پاسخ :

قبلنا دلم میخواست با موتور یا اسب برم.
ولی الان فک کنم پیاده برم.یا ترکِ صندوقِ وانتا و کامیونا بشینم :دی
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان