از کلاس هشت صبح چهارشنبه چه خبر؟

هفته سوم برنامه جدید هستم. 

تونستم سر کلاسا باشم، جزوه بنویسم، حل تمرین هارو انجام بدم و به موقع بفرستم، بخونم و سوال بپرسم و حل کنم.و حتی، یک رفرنس اضافه تر مطالعه کنم. دیشب مثلا تا 5 و 54 دقیقه که دیگه خیلی خوابم میومد کتاب گریفیث(منبع اصلی گاسیروویچ) رو بستم. از شدت پشم هام که ریخته بود نمیتونستم خودم رو جمع کنم. یا چند روز پیش به خوبی فصل 4 رو از کتاب فیروز ارش(منبع اصلی گریفیث الکترودینامیک) خوندم و جزوه نویسی کردم و عالی بود.

تنها دغدغه این جانب در لحظه اکنون، کلاس هشت صبح روز چهارشنبه با مرجان هست.مرجان عزیز که این ترم بدجور "ام من یجیب "ام سر کلاسش. مرجان عزیز که هر جلسه کوئیز میگیره و مرجان عزیز که پی دی افای حل تمرین رو شیر میکنه تا راه حلامون رو توضیح بدیم و مرجان عزیز که سلوشن رو بر ما حرام کرده.

کوئیز امروز رو خراب کردم. و جوابی که فرستادم دقیقا یک کثافت خالص بود. برای همینم پیاممو دیلیت کردم اصلا. استفاده کاربردی از قضیه هارو بلد نبودم و کس دیگه ایم بلد نبود.سر کلاس حل تمرین ریاضی فیزیک هیچکس نتونست مثه ادم این انتگرال ساده مختلط رو با لم کوشی و ریمان بگیره و بفرسته برای مرجان.

تا اخر کلاس خودمو خوردم. زینو هم از اونور اومده بود سر کلاس الکترومغناطیس. کلاس زینو رو میوت کردم و اودم سر کلاس مرجان بازم که خیلی طول کشیده بود تا وقتی تمرینا تموم شد بگم:

من خیلی وقت میزارم برای ریاضی فیزیک. ولی نمیفهمم. میرم کورس ریاضی فیزیک میبینم ب دردم نمیخوره از ی جا به بعد. کتاب ارفکن رو سه بار این قسمتشو خوندم ولی هش کوئیزمو خراب کردم. بازده خوبی ندارم کلافم چیکارکنم.

مرجان هم شروع کرد حرف زدن.چکیده: وقت بیشتر، منابع مختلف تر.

منطقی بود. ولی منبع نداشتم. هیچی. منبع معرفی کرد ولی محدود بود به یکی از مباحث.کتاب از چرچیل بود و اعداد مختلط و 500 صفحه.خودشم گفت فعلا قیدشو بزنین.فهمید خودش.

از انسان مدرن پرسیدم ببخشید منبع خوبی داشتی ب منم بگو.گفت ارفکن و کورس حمیدرضا مشفق. گفتم مشفق ترم پیش اذیتم کرد یکم ولی خوب بود. گفت رضاخانی رو پیشنهاد نمیکنم. حقیقتا به نظرم برای رضا خانی دیره! 

و این حرفش خیلی بدجور زد تو گوشم. بله حالا من باید از انسان مدرن هم این حرفارو بشنوم. باید بشنوم که دیره! باید بشنوم که بگه از تابستون شروع میکردی.

از تابستونم داشتم جبر خطی میخوندم. داشتم تانسورا رو میخوندم.ترم تابستون داشتم.  دیگه حداقل اینجا یکم عر بزنم و بگم! تانسورا به حدی سخت بود کتابش که میتونم بگم فقط یک تیغ بود برای باز کردن مغزم. ولی فایده؟ نه.نداشت. به حد وحشتناکی سخت بود. جبر خطی اما خوب بود. هرچند کامل نرسیدم بخونم.و قراره بین ترم جبر خطی و امار بخونم.

حالا من هستم و مشفق و کتاب ارفکن و کلاسای حل تمرین مرجان و شب های به معنای واقعی طولانی. به معنای واقعی طولانی. شب پر از استرس و دیو های خابالوی داخل مغزم که میخوان بخوابن. شب و تنهایی و نفهمیدن های مکرر. شب شده.شب.

خدایا، الان به ظاهر صبحه ولی من به امداد غیبی نیاز دارم در این صبح مصنوعی. من به وجود خدا نیاز دارم الان همین لحظه.

 یک امید: عزیز به ایمیلم جواب داده.نوشته تفکرات خوبی است انشالله حضوری صحبت کنیم. (: 

من از عزیز خیلی خوشم میاد.عزیز استاد درس مکانیک کوانتومی 1 هست و انگلیس ذرات بنیادی خونده زمانی که بابای منم به دنیا نیومده بوده. شبیه اسمورف هاست چهرش. و جوراب میپوشه تو خونه.و به زنش میگه من عدم قطعیت دارم شاید به یه مقدار غیر قطعی ای بهت دروغ بگم. و بسیار مسلط و جدی بر درسه ، هر وقت به نتیجه ای میرسه میگه: این فوق العادست. این تحسین برانگیزه.

با عزیز خیلی راحتم.با اینکه یک ماهه میشناسمش ولی از نظر سواد و شعور و اخلاق بسیار پویا و باحاله و قشنگ استاده.درس پروژم رو با عزیز میگیرم.این تصمیم قطعیمه. فقط امیدوارم که دانشجو بگیره.

توضیحات:

مرجان TA ریاضی فیزیک 1 هست. تو ذهنم یک دختر تقریبا تپل و جا افتادست. ترم پیش مرجان بهم کمک کرد. ممنون ازش. این ترم خیلی رادیکال شده. باید بجنبم.

عزیز، از عزیزالله عزیزی میاد. واقعا اسم و فامیلشه  (:

سفید برفی TA درس مکانیک تحلیلی 2 هست که الان داره پست داک گرانش میخونه تو دانشگاه. و سفیده و صداش ارومه و سوالامو هم جواب میده.قبل از اینکه سفید برفی ترم پیش بیاد،یه TA دیگه داشتیم که اسمش رو گذاشته بودم میگ میگ.دانشجوی دکترا بود و خیلی سریع حرف میزد و خیلی سریع جواب میداد و انقدر بهمون یه سری فشار اورد که احمد باهاش دعواش شد و برکنارش کرد.میگ میگ رو دوست داشتم.

دل گنده TA درس الکترو هست. موقع انتخابات انقدر صمیمی شد که بهم میگفت ریحانه. سر جریان رئیسی و جلیلی که بحث میکردیم.دانشجو دکترا لیزر. میناتان ازش متنفره.

خداحامی هم که برای درس کوانتوم هست. نخبه المپیاد. دیشب وقتی اومد پی دی افمو چک کنه داشتم تایپ میکردم و سریع برام نوشت شب خوش. سوالمو پاک کردم. اسمش امیره و صداش فوق العاده شبیه ابول عه. ابول از بچه های حقوق علامه که باهم تو تیم مشاوره اموزشگاه کار میکردیم. ابول بم گفت میای جلسه؟گفتم اره. تو جلسه به شوخیاش نخندیدم. بهش ریدم و به غرور مردانش فکر کنم برخورد.بعد از اون دیگه نگفت نمیای؟ هیچی نگفت.رفت :دی

صبرم زیاد باشه امیدوارم. برم سر کلاس خداحامی. خدانگهدار.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان