برای مزوسفر

من دوست داشتم همیشه چیزهای تعجب اور بگم. چیزهایی که طرف مقابل بگه واقعا؟ بگم اره، و ادامه بدم. اون احساس مسخ شدگی و خلسه و نگاه خیره رو ب دنبال بکشم... این تشابهی که من احساس میکردم وجود داره بین شخصیت های ما. عکس العمل های ما. خیلی برام ستودنی بود. کاش واقعا اینجور باشه و اگر یک روزی این هارو خوندی باعث نشه تعجب کنی. دلم نمیخواد یک پاراگراف پر از شگفتی باشه، دلم میخواد یک پاراگراف بدیهی تلقی بشه. یک کشف کهنه. تکرار مکررات ارزشمند. اما اگر هم نشد،  اگر من اونقدری همسان نبودم و مچ نبودم که این رخ بده، به خودت نگیر و فکر نکن توام مثل من underrate ای. چون من تجربه کردم حس بدی رو که از ابراز تشابه توهمی میاد. وقتی کسی میگه من شبیهشم یا شبیه کس دیگه ای هستم که اون میشناسه، و من احساس بدی بهم دست میده چون واقعا شبیه نیستیم.

اهنگ زیر برای توست. ایشیزاکی خیلی وقت پیش پشت تلفن برام گذاشت و شنیدم و امروز ایمپاستر فرستادش. از هردوشون ممنونم.کلمه به کلمه این اهنگ داستان هزار صفحه ای داره. داستان های غم انگیز و ابرقهرمانی و خنده دار و شاد کننده.

¶It Takes a Lot to Know a Man¶

پی نوشت: امروز ساعت هشت صبح احمد گفت همه وب کمارو روشن کنین و بیاین حضور غیاب. وب کمو که روشن کردم یهو گفت ریحانه! بچه ها این پیتره، پیتر پن. یه شخصیت کارتونی بود درسته؟

+اره.

_این پیتر ترم پیش خیلی سوال میپرسید و میدیدم درگیر مسائل شده و پیگیره.بیشتر از همه بهش ارفاق کردم و نمره دادم اخر سر.البته به همه نمره دادم ولی بیشتر از همه به پیتر. اگه بهتون نگفته بود، الان لوش دادم!

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان