فرار به بلندی های البرز

یک تنه نشسته ام، و موافق اشتباه کردن توام عزیز دور. دلسوزان تو اندکند، انقدر که مشکوکم حتی برادر تو. من هم دلسوز تجربه خطاکاری ام. نه تو. 

خطا کردن در هم پیچیده با عصیان معمولی تر از انچه بود که میپنداشتیم. بزرگان همخون، به گا بردید این احساس مسئولیت پذیری خطیر رو.

لعنت به همه شما زامبی ها.

پی نوشت: اگر تا به حال درک نکردی چه خطری از ادمی که چیزهای مهمی برای دفاع کردن دارد، به تو میرسد، امیدوارم هرگز با خطری که ادم بی همه چیز میتواند به تو برساند روبرو نشوی. آه جملات کلیشه ای، باز هم شما، باز هم من. 

پرم، پر، سراسر، مملو، لبریز، درحال چکه کردن. 

التهاب بی صدای این ساعت ها. لینک اهنگ نیمه مستقیم است.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان