نامه سر گشاده به اقای فیلیپ موریس در پس کوچه های توکیو

اقای فیلیپ موریس عزیز، در منطقه 11 ما همیشه بحث شماست. از روی لب نمی افتی. هرکسی  با شما یک شبی تا صبح سر کرده است میدونه چی میگم. ناکارش کردی. القا کننده حس ملتسمانه بخششی در پایان یک روز مزخرف.  الارم بی غیرت  دم دمای طلوع خورشیدی  که روی اعصاب نمیری. در حوالی شما، ضریب شکست حوادث تغیر میکند. مثل کاتالیزور، از جنس پول سر ماه، محول الحالی. محبت بی چشم داشت دم دستی ای هستی که وقتی توی جوب تنهایی میپلکیم نجات دهنده ای. فقط احمق ها دست کمت میگیرن. تو جاسوس لحظه های شر و ور گفتن من و رفیقمی که نرخت زیاد نیست. میخریمت وقتی ترنسلیت میکنیم el pueblo unido . میخریمت وقتی نوشته های گوشه پرت نیمکت  کلاس هارو با خودمون تکرار میکنیم. میخریمت وقتی بسمه تعالی روی تخته رو میبینیم. میخریمت وقتی ابراهیم منصفی گوش میدیم. میخریمت پای شعرای براهنی، میخریمت به وقت غلغله ی خارزمی. میخریمت به بهونه هر هفت شبی که با روز قبل به سمت اشفتگی شیفت تازه ای زدیم.  اقای فیلیپ موریس عزیز، بعضی شب ها طی العرض میکنیم پنجشیر، بعضی شب ها فصلارو دور میزنیم و میریم بهار عربی، بعضی وقتا میریم سر بخت بلوک شرق، حوصلمون که سر میره یه بلیط میگیریم یه راست زندان نلسون ماندلا. جیکت در نمیاد. در مجموع ساکت و مغرور و سردی. یه چند تا طرح واره روانشناسی تنگ این قیافه نامعلومت زدم و برام مهم نیست که چقدر درستن.تا زبون باز نکنی و بگی زیاده روی کردم ادامه میدم. کلا اینجوریم، کشو تا جایی که جر نخوره میکشم. وقتی هنوز استانه رو رد نکردیم ول نمیکنم. گاهیم رد میشما، ولی اپسیلونو میل میدم به سمت صفر و حدشو میگیرم تا ماسمالی شه. این کوپنا هم یه روزی تموم میشه و من میمونم و تابعی که بلد نیستم ازش هوپیتال بگیرم. اقای فیلیپ موریس، قول بده اون روز، یه جایی قایم شی و بیای به دیدنم. ترجیحا بعد از حضور غیاب، ترجیحا با همون تیپ مستر دارسی توی کتاب غرور و تعصب.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان