نامه ای به الماترا به وقت نیمه شب

سلام امیرحسین. امیدوارم حالت خوب باشه. از رضا چند وقت پیش شنیدم که داری برای کنکور میخونی. و اینکه فعلا کار رو ول کردی. هم متعجب شدم، هم ناراحت و هم خوشحال. خوشحال برای اینکه تو باز هم برای یک چیز تلاش میکنی و نتیجشو میبینی. مطمنم بهترین رتبه رو کسب میکنی و این باعث افتخار خودت و خانوادت میشه. باعث خوشحالیت میشه. متعجب شدم چون فکر میکردم تا الان دیگه کوله بار مهاجرت رو بستی. و ناراحت شدم چون میدونم وقتی بهت فشار میاد، حالا مثلا از نوع درس، کسخل میشی. بهم میریزی. خودتخریبی میکنی... پسر، باورت میشه واژه خودتخریبی رو فراموش کرده بودم؟ جالبه.اون روز داشتم توی اینستا میچرخیدم و یهویی به سرم زد ببینم پیجت وجود داره یا نه. خب برعکس همیشه یه بیوی تروتمیز گذاشته بودی. امیدوارم افسرده نشده باشی. اخه خیلی معقول بود. 

اینکه چرا امشب تصمیم گرفتم برات این رو بنویسم به این دلیل بود که، نه بهتره اینجوری بگم. میدونی نوبت انتخاب واحد هاست و معمولا این مکالمات حالا چی انتخاب کنم و با کدوم استاد بگیرم، به راهه. یکی از درسایی که خصوصا ازم میپرسن بگیریمش یا نه نسبیته. یکی دیگه که معمولا بحثش میشه، کوانتومه. و مهم ترین اونها، اپتیک. میدونی، همیشه یادم میفته به وقتی که پشت تلفن بهم گفتی اپتیک رو بخون چون من دلم نمیخواد اخر ترم گریه و زاری کنی که چرا اپتیکم خوب نشد. خب البته با لحن جدیه خودت اینارو میگفتی و اصلا هم اذیت کننده نبود. اپتیک خیلی درس جالبیه. یه بار یکی از دانشجو های دکترا پروژش رو تو خوابگاه میزاره و میره شهرشون. اونجا بوده که خابگاه رو دزد میزنه، وسایل اینم میبرن. پلیس نتونست از دوربینای مدار بسته چیزی بفهمه. اما این دانشجو با استفاده از طول همدوسی تصویر و آنچه دیده میشده، تصویر رو واضح کرده و تونسته دزدو گیر بیاره. خلاصه خواستم بگم یکی از دلایلش این بود... که یادت بودم. البته، خیلی از اوقات به یادت هستم.

یکی دیگش، این اس ام اس دوست عزیزم بود:

سلام مونونوکه جان

نمیدونم بیداری یا نه

یهو یادت افتادم... و یاد این که گفتی سیستم های پیچیده دوس داری هم افتادم 😍🥰

بهت میاد یه محقق بین رشته ای خفن بشی

و خب، خیلی دلم میخواست توام بهم افتخار کنی. بهم بگی چقدر بهم میاد که سیستم پیچیده بخونم. چقد باید شب بیداری داشته باشم چقدر باید سختی بکشم چقدر باید پاره شم. میدونی؟ 

امیرحسین. نمیدونم دیگه اینجارو میخونی یا نه. ولی، یک امید کوچولوی کاغذی دارم، که فقط ساختمش و فراموشش کردم، اما هرازگاهی یادم میاد هست، که یک بار دیگه، بتونم باهات حرف بزنم.

با ارزوی بهترین ها برات دوست خوب من. هرجا هستی، یک ستاره از ری ری به تو تقدیم میشود.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان