نسکافه قبل از پیاده روی

تو فکر میکنی که مستثنا هستی و لاکن نه. حتی خورشید هم ساعت ها خیره میماند به دریا تا بلاخره زیر وسعت کبودش به خواب برود. تو فکر میکنی نشدن، یک مسئله لاینحل است. تو گل میمالی به نقطه اغازین ماجرا و همه چیز را میخواهی بار بعد، درست شروع کنی.از دست خواهی داد. از دست خواهی رفت. مثل یک برگ که می افتد از درخت گل کاغذی صورتی حیاط. مثل برنجی که ده دقیقه تا دم امدن فاصله دارد اما صبر نمیکنی دانه هایش قد بکشند.

من با این روزگار سر درگم چه کنم که راه رفتن مورچه ای روی زمین، بحران روانی ام تلقی میشود؟

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان