رفتم کلاس ویالن، همنوازی کردیم، یاد گرفتم، نتونستم دقیق اهنگو بزنم، گفتیم و خندیدیم، موکول شد ب یکشنبه. رفتم گنتوم، کروسان شیر و کافه خاکشناسی. نشستم، به این چند وقت اخیر فکر میکنم. یک هفته ای که ااز روتین ب نسبت ساقط شدم.فهمیدم این روتین غلطه. باید چیزهای دیگه ای واردش کرد. مثلا خیلی وقته کتاب نخوندم، حقیقتا اگر پستچی بوکوفسکی دستم بود اینجوری دور نمیفتادم. ولی عیبی نداره، دلم میخواد که کتاب بخونم. بعدش دوپامین باشگاه، اگر دوپامین بده، و لذت خوب کم خوردن ولی خوب خوردن. تغیر رژیم غذایی به چیزهای سالم تر. کم کردن سیگار یا حداقل، سیگار خوب کشیدن. در کنارش پیاده روی، و تمرین عزت نفس. اره، تو این مدت که نبودم مسئله عزت نفس برام پر رنگ تر شد. چرا به یه سری چیزها تن میدم، چرا به اندازه ای که باید توجه نکردم. تعین خط قرمز، توقع داشتن یک سری چیزها از نزدیک ترین کس ها. رعایت لیمیت های دیگران به صورتی که اسیب زده نشه، خدشه وارد نکردن به طرفین و تنه دوستی.ای تولد دوباره، فصل اغاز منو توست. ابی میخونه. ای رها از رخوت تن، وقت پرکشیدن توست. و خب، پس رفاقت تا پای جان و اخرین قطره خون چی. پس مردن در عشق چی. نمیدونم. دیدگاه اسطوره ایم رو از دست دادم. تجربه خودم و دیگران چطور بوده؟ تهش زنده موندن. تهش عبور نکردن در یک بازه موقت، تهش رهایی و شروع های جدید.راحتم با تنهایی، با وقت گذروندن تنهایی. ازارم نمیده. میدونی چی راتاتا رو اذیت میکنه؟ نقش های متوالی و متعدد. نگه داشتن ها. راضی کردن ها. این نمیزاره تنها باشه. برای همینه که در ارزوی تنهایی داره هلاک میشه و نمیتونه. و براش سخته. کاشکی میتونستم بگم بهش، کاشکی میفهمید. میفهمه، ولی این همه نقاب رو ک تو کمدشم جا نمیشه رو میخواد چیکار کنه؟ کاش بزاره هرانچه که هست رو بقیه ببینن. کاش بفهمه جایگزین کردن سخت نیست. گاهی حتی نیازه. من قبلا هم گفتم، اینکه همه درمورد تو خوب بگن، یعنی یک جای کارت میلنگه. اگر ازت بد گفته بشه، اگر به عیب هات اشاره شه، اگر جسارت پذیرفتن مخالف هارو داشته باشی به نحوی ازادی خودت رو امضا کردی. به این صورت. به این روش. ب این شیوه.
از اهنگ لذت میبرم، شادش کرد. شاد باشید. امروز روز جالبیه.