پاسخ به مخاطب ناشناس

چقدر این متن قشنگ بود

شیرکاکائو

به نظرت آیا ممکنه کسی در عشقی دقیقا احوالی که نوشتی رو تجربه کرده باشه خصوصا اون تحول یین و یانگی رو 

ولی اون عشق اصیل نبوده باشه و حقیقی نبوده باشه و سرانجام به تلخی و نفرت یا فراموشی آتیشش سرد شده باشه؟

برای من پیش اومده و انگار در مرحله فراموشیم 

و این برام عجیبه 

سلام دوست عزیز. امیدوارم حالتون خوب باشه. و در مرحله پسا گذری از وادی های عشق انسانی صبور باشی.

عرضم به حضورت که بنده به گای سگ رفته ام در تماشای این تحولات. به گای سگم داده است. پیشتر هم، به گای سگ رفته بودم اما هیچوقت ناظر نبوده‌ام. این بار حتی به عنوان یک تماشاچی بلااستفاده با من برخورد شد و خب من هم نقشم رو نپذیرفتم اما دیگه چک رو کردند توی جیب ما و گفتند دهنت رو ببند. ماهم گفتیم شما گوه میخوری، آنها هم گفتند شما گوه میخوری. در میانه ی این گوه خوری ها من گفتم خب باشه. امروز میرم. اما فردا برمیگردم. فردا هم میشه اما من برنمی‌گردم. چون سیرم. بله، سیر شدن. این نقطه ای است که در عمر حقیرانه ۲۴ ساله ام اولین بار است تجربه اش کرده ام. سیر شدن گاهی یک تصور بدبینانه است که می‌تونه ناشی از بیماری یا حاملگی باشه، بعد مدتی خوب میشی و برمیگردی به دیار عاشقی. اما گاهی یک سرنوشت مجسم است که روبرویت راه میرود و تو ام غرق در تماشایش مینشینی، آنقدر زیبا است که میپذیری دیگر. که سیر شده ای و نوبت تو ام رسیده است. بنده الان نمیدانم در کدام مرحله ام، یک همگونی ای از هردو ام. و به شما میگم دوست عزیز که بله. عشق سرد میشود. از بین میرود اما فراموش نمیشود. این خبط را نکن که عشق هایت را فراموش کنی.واژه نفرتی که به کار بردی هم جالب است. بنده معتقدم جهان بر اساس عشق بنا شده است و تنفر در اصل به خاطر این ناخوشایندی هایی است که ما نمیخواهیم اما در طرف مقابل، در دوست مقابل، در همکار مقابل هست. چون اصل این است که ما آماده بودیم که از این هم خوشمان بیاید اما چون شخمی بود خورد در ذوقمان و ریده شد به تصوراتمان. به همین دلیل میگویم که این نفرتی که میگویی، نتیجه ناکامیست. انسان های نفرت پراکنی انسان های ناکامی هستند در زندگی.هرکداممان به نوعی.به احتمال خیلی زیاد هم در جانور های روی کره زمین سخت بتوانی عشق بی معنا را پیدا کنی. آن عشق بی نظیر، آن عشق افسانه ای. من به تو قول میدهم که خودم را بیشتر از تو در معرض عشق گذاشته ام در مقابل انسان های مختلف. تجربه کرده ام.بینشان یک رده بندی وجود دارد. همه شأن تورا سیراب نمی‌کنند. اما بدک نیستند. گاهی یک چشمه پیدا میکنی.‌تا ابد که نمیتوانید از چشمه بخوری چون خشک می‌شود. پس بکن! زمین را بکن و کمکش کن جاری باشد. در ضمن  یک راهکار جایگزین به تو معرفی میکنم. عاشق چیزهای کوچک باش. به ولله جواب میدهد. مثلا، نگو عاشق فلانی ام، بگو فلانی عاشق زمانی ام که نور به چشمانت میخورد. فلانی عاشق زمانی ام که موهایت زیر باران خیس است. فلانی عاشق تار موی زیر ابروی تو هستم. فلانی عاشق زمانی هستم که دستت میسوزد و روی آن آب میریزی. فلانی عاشق اینها هستم در تو. یعنی میخواهم بگویم آن فرد بمیرد یا از دست برود، آن صحنه فراموش نمی‌شود و تو عاشق آن صحنه بودی. حالا برود بمیرد و نباشد و همه چیز. به تخمت. تو سهمت را از جهان برداشته ای. سهمت را از جهان بگیر دوست عزیز. آنطور که میخواهی سهمت را از جهان بگیر. و فراموش نکن که ما انسانیم.

پی‌نوشت: به بلاگفا رفته ام. کمتر اینجا را آپدیت میکنم. آیدی بلاگفایم را هرکس خاست میتواند در پیام خصوصی از من بگیرد. آیدی های من تکراری اند، یا روی اینستاگرامم هستند یا توییتر. من آدم تنبلی ام. حوصله تنوع ندارم.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان