گذشتن و رفتن پیوسته

امروز عصری احساس کردم یک غم بسیار محترمی منو گرفته، خب منم از گربه های اونور میله ها اجازه گرفتم و یک سیگاری تش زدم و یه دوتا قطره اشکی مجلسی هم ریختم و برای شادی روح از دست رفتگان گذشتن و رفتن پیوسته بمرانی رو پلی کردم.
در اصل احساس ناراحتی از اونجا شروع شد که روبروی صدف نشسته بودم و بهش گفتم تصمیمت رو گرفتی، میخوای خودت رو فدا کنی؟ و گفت آره، دوسش دارم.
تن و بدنم لرزید.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان