به وقت اسپین ذاتی: عروسیه جلاله: شب شونزدهم

آلیس در سرزمین کوانتوم:
خاب دیدم به عنوان ی دوره اموزشی برگشتیم دبیرستان هممون
من سر صف با دبیر ادبیات سال دوازدهممون اینستادم که شعرمو بخونم اما طبق معمول دست خط خودم رو یادم رفته و وزن شعرم رو فراموش کردم.خانم اموزیان میگه اشکالی نداره.
همه بچه ها هستن
من میخندم و میگم سری بعدی درستش میکنم میام و صفا همه متلاشی میشن. میام میکروفون رو بگیرم و به بچه ها بکم سری بعذی که میبینم اموزیان میزنه رو شونم میگه ریحانه همین الانم همه رفتن! منم میخندم و میدوم سمت دفتر مدرسه. نمیدونم کدوم کلاسیم و طبق معمول قراره دیر برسم سر کلاس. یکی از تو دفتر بهم میگه کدومه. منم میدوم میرم اونجا.
برمیگردیم تو کلاس...

من داد میزنم میگم نگااااش کن اینجا دوازدهم ریاضیههههه
همه هستن.همه.نیمکتا کوچیک شدن
یه معلم جبر سر کلاسه که به داد زدن من اخم نشون نمیده.خودشم ذوق کرده یک ذوق محجوب. لباساش قهوه ایه.یکم شبیه مشرفیه. رو تخته ماتریس های پاولی نوشته شده. بلند داد میزنم بچه خا از وقتی رفتیم دانشگاه این ریاضیاته برام دیگه خیلییی سادس.ردیف اخر پره. شیخ نشسته اون اخر و صندلی کنارش خالیه. همون استایل دبیرستانشو زده مقعنش که تا پیشونیش جلوعه.من میرم تا ته کلاس و طبق معمول بلند بلند مبخندم و عربده میزنم و با بقیه حرف میزنم. کوثر علوانی و کوثر رخیصی و ارزو هلالی میگن بیا ردیف دوم بشین پشت ما.منو force میکنن ک برم جلو منم میخندم و تو همهمه غرق میشم و به شیخ میگم بردار کیفتو بریم! برمبدارع و میریم ردیف جلو میشیم.
از خاب میپرم.
کولر زدیم، بیرون بارونه.زیر پتو لم دادم و رو مود کاغذ سفیدم از بس خندیدم و خابم میاد.همه هنوزم بیدارن، چراغا خاموشه و خونه ارومه. مثه عید سالهای پیشه.بوی بهار میده همه چی.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان