از الف تا اخرین حرف زبانی منسوخ شده در افریقای جنوبی

مینوشتم که تو بخوانی. دوست داشتم لحظاتی که تجربه میکنم را، بیشتر از همه،تو بخوانی. حتی اگر شاید دردناک بوده باشد که تو بخوانی با مرد دیگری در حال خندیدنم. حتی اگر شاید دردناک بوده باشد که تو بخوانی مرد دیگری را بوسیده ام. حتی اگر شاید دردناک بوده باشد که تو بخوانی مردی در زندگیم است. اما مینوشتم، که تو بخوانی. بازی غریب جهان، رسم عجیب روزگار، تصادفات احتمالاتی زندگی، هر چه میخواهند بگویند اهمیتی ندارد. تو راهت را به «ما» باز کردی و شبیه گیاهی که از شکاف سنگی قدیمی سر بر می اورد، روییدی. من را ببخش که گلبرگ ارغوانی قلبت را خراشیدم. من را ببخش. دوست داشتن چیز عجیبیست. تو نمیخواهی افتاب روی چشم عزیزت بیفتد، اما خودت اورا ازار میدهی. خودخواهی محض است.
گذشته ات را میخواهم. انسان های زندگی تورا تک به تک، میخواهم. کودکی ات را میخواهم. نوجوانی ات را میخواهم. جوانی ات را میخواهم. ساعتی که میخوابی، خواب هایت را میخواهم. تنهایی ات را، تنهایی ات را میخواهم. زنان گذشته زندگی ات که به ان ها عشق ورزیده ای را برای خودم میخواهم. مردانی را که با انها هم بستر شده ای را برای خودم میخواهم. پدرت را، مادرت را، برادرت را. احساساتت را میخواهم، غمت را، شادی ات را، ترست را، خشمت را. به تمامی چیزهایی که روزگاری دوستشان داشتی حسادت میورزم. به عینکت حسادت میکنم که به چشم هایت انقدر نزدیک است. به پیراهنت حسادت میکنم که تن تورا پوشیده. به دوستانت و معشوقه های از دست رفته ات حسادت میکنم. همزمان، دوستشان دارم. هرکس که تو را شاد کرده را دوست دارم. هرکس که به تو درسی اموخته، هرکس که تورا خندانده، هرکس که مراقبت بوده، هرکس که به تو کوچکترین محبتی کرده را دوست دارم. و گونه هایشان را میبوسم، به نشانه احترام. و دست هایشان را میبوسم، به پاس عشق.
لمس دست های تو، انطور که انگشت هایم را عمود و مورب و خمیده به ان میکشم، صحنه تئاتری است که هرکس ببیند ایستاده دست خواهد زد. سیگار کشیدن تو، صحنه تئاتری است که هرکس ببیند به دود و دم میل پیدا خواهد کرد. موهای تو، خدای من، موهای تو، خواهش میکنم برای من بگو، موهای تو نرم تر است یا ابریشم؟. لب های تو، خدای من، لب های تو، خواهش میکنم برای من بگو لب های تو نرم تر است یا ابرهای سرگردان اسمان؟. گونه هایت را وقتی میخندی، دیده ای؟ گریه ام می اندازد. صدایت را وقتی حرف میزنی شنیده ای؟ سرمستم میکند.
تو باید بمانی. تو خواستنی ترین چیز دنیای من هستی، و باید بمانی‌. این درخواست من از خداوند یا کائنات یا اسطوره ها یا افسانه ها است.و تو نمیدانی، من برای اینکه باز هم سایه مان را روی دیوار کنار همدیگر، بعد از بوسه، ببینم، چه کارها که نخواهم کرد.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان