ما خیلی جوان بودیم

«...قسم میخورم، عاشقانه ترین انتقامی که جهان به خودش دیده است را از تو خواهم گرفت. و از این بابت چنان شادمانم که شاید دقیقه ای بعد تصمیمم و قسمم را فراموش کنم. اما اگر یک سال به من زمان بدهی، و اگر یک سال دنیا این احساسات را با من تنها بگذارد، به عهدم وفا خواهم کرد. تو فکر میکنی در جهان کاره ای هستی اما اینطور نیست. تو نمی‌توانی مرا از زندگی خودت حذف کنی. من تورا جوری بزرگ نکردم که جوابم این باشد. نه خیر! تو نمی‌توانی و نخواهی توانست و این از دست تو خارج است عزیز من. تو نمیدانی من کجاهای روحت رخنه کرده ام، تو نمیدانی من چه چیزهایی را با خودم قرار بود به گور ببرم، تو نمیدانی و هرگز هم نخواهی فهمید چون این من هستم که تصمیم اخر را برایت میگیرم. دیر این را خواهی فهمید اما دیر نه برای من، دیر برای تو، تو در حالی که در عجز و ناله ای دستت را به دامن من خواهس کشید و من در حالی که تو در اتش حسرت میسوزی به تو میخندم. و من در حالی که تو در اتش حسرت میسوزی به تو میخندم. و من در حالی که تو در اتش حسرت میسوزی به تو میخندم!»

جستاری عاشقانه در باب انچه در زندگی مینوشی هم متعلق به من است.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان