در جاده هایی دور از تو

خاطره عزیزم، دوست عزیزم، اینهارا برای تو مینویسم:
به پهنای صورت گریه میکنم. تحمل زندگی دور از تو برایم مثل مرگ است. مرگی که در ان میخندم، راه میروم، غذا می‌خورم، عشق بازی میکنم، فیلم میبینم، میروم دانشگاه، عاشق میشوم و میخوابم. خیلی دوستت دارم. مثل ارزوی دوردستی شده است تصور بودن کنارت. بودن کنارت برای ساعت های دلتنگی. بودن کنارت برای ساعت های دلخوری.بودن کنارت در اپیزود های افسردگی متوالی.حالا که بلاخره بعد از مدت های مدیدی عشق را دیده ام و در ان خوشحال و خرمم، کمبود تورا بیشتر احساس میکنم. نمیتوانم همیشه شاد باشم چون از تو دورم. نمیتوانم تسلیم زیبایی های روزمره ام بشوم چون از تو دورم.قسمت عظیمی از روحم متعلق به توست و با وجودت در هم تنیده است. نمیدانم قسمت این فاصله ها چیست. نمیدانم این سرنوشت عجیب چطور من را از تو دور کرد و در عوضش من را با مهیار اشنا کرد، چجور سرنوشتی است. خیلی بی رحم است. همیشه میگفتی ریحانه زندگی تو مثل رمان است. من میخواهم در اخر این رمان، حتی اگر جهان نابود شده باشد، ما باشیم که به تل خاکستری اش نگاه میکنیم و سیگار میکشیم. این چجور عشقی است که من به تو دارم. این چجور عشقی است.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان