شب ها برای معتقد بودن زمان خوبی است. شب احتمالا دیگر یارت را بدرقه کردی خانه اشان. دعوای پدرمادرت خوابیده است و هرکدامشان یک ور ولو شده اند. فامیل های نزدیک رفته اند.شربت از مهمانی اضافه مانده توی پارچ و توی یخچال خنک شده است. تنها میروی داخل اتاقت. فرضا اگر اتاقت اشتراکی هم باشد، هنزفری میگذاری و به ۵۰ اهنگ برتر ویالن کلاسیک تاریخ گوش میدهی. روی قطعه مازورکا قفل میکنی و هزار بار گوشش میدهی. اگر هنزفری نداری اشکالی ندارد. ساعت سه شب هم زمان خوبی است برای تنهایی. برای معتقد بودن. اگر اتاقی نداری و مجبوری در هال پذیرایی بخوابی هم موردی ندارد. اگر کسی خروپف های شدید میکند چند دقیقه برو توی حیاط. اگر حیاط نداری به بهانه یک دلدرد برو در دستشویی بنشین. اگر زانوهایت درد میگیرد چهارپایه را بگذار و رویش بنشین. اگر خانه نداری و در خیابان میخوابی زیر پل ها بهترین جا برای تنهایی است. زیر پل مزیتی که به پارک دارد چند چیز است. یکی اینکه عبور و مرور در پارک ها زیاد است و خفتت میکنند. نگاهت میکنند. من از اینکه کسی در یک پارک نگاهم کند خوشم نمی اید. به جز شلوغی و خلوتی، صندلی های پارک سفتند. معمولا بین میله ها فاصله است. ادم کمرش درد میگیرد. چند بار روی صندلی دراز کشیده ام.میدانم. مهم ترین دلیل میدانی چیست که میگویم توی پارک نخواب؟ باد! باد اعصابم را بهم میریزد. زیر پل فضا محدود تر است به همین دلیل جهت باد کنترل شده است. در ضمن زیر پل از لحاظ فیزیکی تنها نیستی و معتادی بی خانمانی چیزی چیدا میشود که در ردیفشان بخوابی. اینطور باعث میشود که سپر انسانی داشته باشی و باد مستقیم به تو نخورد. پس من انتخابم زیر پل است قطعا.
شب ها برای معتقد بودن زمان خوبی است. من تقریبا هر اعتقادی را از روی کنجکاوی دنبال میکنم. کلی چیز تا الان خوانده ام. کلی ادم تا الان تجربیاتشان را برایم تعریف کردند. در تجربیات یک سری ادم دیگر شریک بوده ام. زندگی همیشه مرا سوق داده به سمتی که یک چیز دیگر را هم ببینم. از دراویش گرفته تا صوفی ها تا کسانی که سعی میکنند به درجه مرتازی برسند. از کسانی که هر روز یوگا میکنند ،کسانی که به چشم سوم باور دارند، انهایی که میگویند هفت چاکراهشان باز است. انسان هایی که ذهن خوانی میکنند ،میتوانند جای اجسام را پیدا کنند، کسانی که با قدرتشان رنگ اجسام را تغیر میدهند. ادم های رمال و فالگیر، با تاروت با چای با قهوه با زعفران با دارچین.مسلمانان استخاره گیر. سید هایی که با قران سر کتاب باز میکنند و میگویند مریضی تو دوا و دکتری نیست.کسانی که زار دارند و موکل دارند و نزول هم اتفاقا برایشان رخ میدهد. گعده های موسوم به دگ در زبان عربی خلیجی. دعا نویسانی که یهودی هستند. دعا نویسانی که مذهب نامشخص مجهولی دارند اما کارشان فوق العاده خوب است. کسانی که با جسد ها سرو کار دارند. کسانی که به گردش ستارگان معتقدند و برنامه هایشان را بر اساس ان تنظیم میکنند. کسانی که مهره مار میخرند.کسانی که حلقه های اسرار امیزی در دستشان است و با ان زبان طرف مقابل را میبندند. کسانی که جادوی شنیعی را انجام میدهند و در قبالش یک چیزی را از تو میربایند. کسانی که به تناسخ باور دارند و میدانند قبلا چه کاره بوده اند. کسانی که ماه را میپرستند و نشانه هارا ولو دیدن ساعت نامربوط ۴:۵۱ دیقه صبح را هم تحلیل میکنند. کسانی که معتقند بدون شراب میتوان مست شد و اتفاقا این مستی را هم به تو نشان میدهند. کسانی که خواب بینی میکنند. کسانی که تو بهشان اسم میدهی و تا ناموس زندگی طرف را جلویت میریزند. کسانی که با دعا بخت هارا میبنند،بخت هارا باز میکنند، برکت هارا از بین میبرند، برکت هارا زیاد میکنند. کسانی که میبنند در اتاق کنار تو که نشسته است اما تو میبینی بغل دستت خالی است.
بعد، شب که تنها خوابیده ای به تک تک این ادم ها فکر میکنی. به ماتریالیست ها فکر میکنی. به اتئیست ها فکر میکنی. به نهلیست ها فکر میکنی. به معتقدان مکتب اگزیستانسیال فکر میکنی. به کسانی که به ابزوردیسم روی اورده اند فکر میکنی. به متافیزیک بازها فکر میکنی. به همه و همه فکر میکنی. به اینکه چرا ، زندگی تورا فقط از داخل کتاب ها با این جور ادم ها اشنا نکرد. چرا زندگی تک تک این ادم هارا سر راه تو قرار داد و ملاقات های تورا اینچنین چید. و تو چرا اکنون به همه چیز اعتقاد داری، حتی اگر با هم در تضاد باشند؟ حالا که تازه ۲۴ سالت است و اینهارا دیده ای، در ۵۰ سالگی چه کسی حرف تورا باور خواهد کرد؟