چهارشنبه ۴ ارديبهشت ۰۴
عاشقت شدن راحت بود. چشم های زیبایی داری و عاشقشان شدن راحت بود. لب های زیبایی داری و عاشقشان شدن راحت بود. برای زنی مثل من که شیفته دست های تو است، عاشق انگشتان تو شدن راحت بود.
خودم و خودت را میبینم که در یک یین و یانگ دائمی در حال گردشیم. گاهی من سفیدم، با یک نقطه سیاه در قلبم، گاهی من سیاهم، با یک نقطه سفید در قلبم. گاهی من صرفا خطی هستم که محیط دایره ای عظیمه را احاطه کرده، و تو در حال جست و گریز بین سفیدی و سیاهی آن وسط میغلتی. ناظر حال توام، اما نمیتوانم سیاهی را از تو بزدایم. ناظر توام اما نمیتوانم سفیدی ات را از تو بگیرم. هستم اینجا ، ببین! من را ببین که چطور در همه حال به تو عشق میورزم. ببین! من را ببین که چطور با ترس های ریشه گرفته در سراسر تنم میجنگم. دیدن تو آتش بس است و بوسه های تو گل هارا از خاک بیرون میکشد و آسمان ابری میشود و خنکای اردیبهشت مرا در بر میگیرد و احساسات کشته شده درون من را دم مسیحایی میبخشد.اجازه میدهم مرا تحت تاثیر قرار بدهی. اجازه میدهم مرا شبیه به خودت بکنی. اجازه میدهم اختلاف هارا حل کنی. اجازه میدهم مرا دوست بداری.اجازه بده تو را دوست بدارم. آنطور که تو میخواهی، من از خودم گذر خواهم کرد. من را با درونت آشنا کن. بگذار در شیرین ترین رویاهای تو سهیم شوم. بگذار در کابوس هایت باشم و باهم از خواب فرار کنیم به خوابی دیگر.به من اعتماد کن، من هیچوقت تو را از روی نفرت نخواهم رنجاند. هرچه درون من است را بکش درون خودت و ببین که آزردگی هایم، بهانه هایم، گله هایم همه از روی عشق است. عشقم را باور کن و آن را به خودت بچسبان. گویی لکه ایست مادرزادی، بر روی قفسه سینه ات.
خودم و خودت را میبینم که در یک یین و یانگ دائمی در حال گردشیم. گاهی من سفیدم، با یک نقطه سیاه در قلبم، گاهی من سیاهم، با یک نقطه سفید در قلبم. گاهی من صرفا خطی هستم که محیط دایره ای عظیمه را احاطه کرده، و تو در حال جست و گریز بین سفیدی و سیاهی آن وسط میغلتی. ناظر حال توام، اما نمیتوانم سیاهی را از تو بزدایم. ناظر توام اما نمیتوانم سفیدی ات را از تو بگیرم. هستم اینجا ، ببین! من را ببین که چطور در همه حال به تو عشق میورزم. ببین! من را ببین که چطور با ترس های ریشه گرفته در سراسر تنم میجنگم. دیدن تو آتش بس است و بوسه های تو گل هارا از خاک بیرون میکشد و آسمان ابری میشود و خنکای اردیبهشت مرا در بر میگیرد و احساسات کشته شده درون من را دم مسیحایی میبخشد.اجازه میدهم مرا تحت تاثیر قرار بدهی. اجازه میدهم مرا شبیه به خودت بکنی. اجازه میدهم اختلاف هارا حل کنی. اجازه میدهم مرا دوست بداری.اجازه بده تو را دوست بدارم. آنطور که تو میخواهی، من از خودم گذر خواهم کرد. من را با درونت آشنا کن. بگذار در شیرین ترین رویاهای تو سهیم شوم. بگذار در کابوس هایت باشم و باهم از خواب فرار کنیم به خوابی دیگر.به من اعتماد کن، من هیچوقت تو را از روی نفرت نخواهم رنجاند. هرچه درون من است را بکش درون خودت و ببین که آزردگی هایم، بهانه هایم، گله هایم همه از روی عشق است. عشقم را باور کن و آن را به خودت بچسبان. گویی لکه ایست مادرزادی، بر روی قفسه سینه ات.