پنجشنبه ۲ اسفند ۰۳
حسین جان این را برای تو مینویسم:
من تازه دارد دو هزاریم میفتد. به من حق بده، تورا فقط یک ماه است که میشناسم. زمان میبرد که کسی زا بفهمی. حسین جان، عزیزم، تو سردی. من رابطه های زیادی داشته ام و میدانم که تو، سردی. از دیشب تا الان ذهنم درگیر و دهنم باز شده و تازه دارم رفتارهای تورا برای بعضی از دوستان خیلی نزدیکم میگویم. همه متفق القولیم که تو، سردی. و من داغم، اتشم، در رابطه توی عمق توام و تو فقط سطح کف الود دریای من را میبینی.
در کافه نشسته ام. بیرون. کیکی که میخواستم بخورم را تقریبا ریخته ام روی میز. چهار عمل اصلی را نمیتوانم انجام بدم از شدت ناراحتی. بغضم ترکید. گریه کردم. یک گریه بزرگسالانه. از اینها که میگویی اقا دستمال کاغذی دارید؟ بغضت را میجوی و بعد که دستمال می اید تا جایی ک میتوانی فین میکنی. دیدم نمیشود. من ادم این گریه های زنانه نیستم. وسایلم را گذاشتم همانجا و رفتم داخل بنبست شهبازیان. نشستم. عر زدم. عملا کنترل اعمال ارادیم را نداشتم. جدی میگویم نزدیک بود برینم توی خودم. جدی میگویم. شاشم گرفته بود و نمیتوانستم جلویش را بگیرم. قفسه سینه ام از شدت درد در حال متلاشی شدن بود. یکهویی یک خانه ای را دیدم. از این قدیمی ها. آسفالت کوچه تقرییا تا یک چهارم در بالا امده بود. آنقدر قدیمی. داشتم فیض میبردم. حالم خوب نشد. برگشتم سر میز. سیگاری گیراندم. عزیزم چرا من و تو نتوانستیم باهم مکالمه ای داشته باشیم. چرا من مخاطب کلام تو نیستم. چرا نمیفهمی چه میگویم. ابله! احمق! چرا باید هزاربار به تو بگویم چطور باشی؟ مگر من چند سالم است که تو اینچنین مرا پیر میکنی؟ فلان فلان شده! استغفرالله.
حالم افتضاح است و تو سردی. این مشکل، بنیادیست. بنیادی! و همین است ک مرا آزار میدهد. کاش چیز دیگری بود. کاش دعوا و مرافعه بود. اخر من چطور طبیعت تورا عوض کنم؟! نمیتوانم. ببخشید. ذاتمان نمیجوشد. رابطه خوبی است، به ولله، ب قران، همین است که کونم را میسوزاند. میگویم خب بساز. ساخته ام ب امام حسینی که قبولش داری. انقدر ساخته ام که نسبت ب تو ییخیال شده ام! کجای دنیا در ماه اول رابطه همه چیز اینطور است؟! کجای دنیا مرد حسابی؟ هیجا. هیچ، جا!
از غم میمیرم. تف به تو عزیز مهربانم. تف به سردی ذاتی ات. تف به سرنوشت تخمی من.
من تازه دارد دو هزاریم میفتد. به من حق بده، تورا فقط یک ماه است که میشناسم. زمان میبرد که کسی زا بفهمی. حسین جان، عزیزم، تو سردی. من رابطه های زیادی داشته ام و میدانم که تو، سردی. از دیشب تا الان ذهنم درگیر و دهنم باز شده و تازه دارم رفتارهای تورا برای بعضی از دوستان خیلی نزدیکم میگویم. همه متفق القولیم که تو، سردی. و من داغم، اتشم، در رابطه توی عمق توام و تو فقط سطح کف الود دریای من را میبینی.
در کافه نشسته ام. بیرون. کیکی که میخواستم بخورم را تقریبا ریخته ام روی میز. چهار عمل اصلی را نمیتوانم انجام بدم از شدت ناراحتی. بغضم ترکید. گریه کردم. یک گریه بزرگسالانه. از اینها که میگویی اقا دستمال کاغذی دارید؟ بغضت را میجوی و بعد که دستمال می اید تا جایی ک میتوانی فین میکنی. دیدم نمیشود. من ادم این گریه های زنانه نیستم. وسایلم را گذاشتم همانجا و رفتم داخل بنبست شهبازیان. نشستم. عر زدم. عملا کنترل اعمال ارادیم را نداشتم. جدی میگویم نزدیک بود برینم توی خودم. جدی میگویم. شاشم گرفته بود و نمیتوانستم جلویش را بگیرم. قفسه سینه ام از شدت درد در حال متلاشی شدن بود. یکهویی یک خانه ای را دیدم. از این قدیمی ها. آسفالت کوچه تقرییا تا یک چهارم در بالا امده بود. آنقدر قدیمی. داشتم فیض میبردم. حالم خوب نشد. برگشتم سر میز. سیگاری گیراندم. عزیزم چرا من و تو نتوانستیم باهم مکالمه ای داشته باشیم. چرا من مخاطب کلام تو نیستم. چرا نمیفهمی چه میگویم. ابله! احمق! چرا باید هزاربار به تو بگویم چطور باشی؟ مگر من چند سالم است که تو اینچنین مرا پیر میکنی؟ فلان فلان شده! استغفرالله.
حالم افتضاح است و تو سردی. این مشکل، بنیادیست. بنیادی! و همین است ک مرا آزار میدهد. کاش چیز دیگری بود. کاش دعوا و مرافعه بود. اخر من چطور طبیعت تورا عوض کنم؟! نمیتوانم. ببخشید. ذاتمان نمیجوشد. رابطه خوبی است، به ولله، ب قران، همین است که کونم را میسوزاند. میگویم خب بساز. ساخته ام ب امام حسینی که قبولش داری. انقدر ساخته ام که نسبت ب تو ییخیال شده ام! کجای دنیا در ماه اول رابطه همه چیز اینطور است؟! کجای دنیا مرد حسابی؟ هیجا. هیچ، جا!
از غم میمیرم. تف به تو عزیز مهربانم. تف به سردی ذاتی ات. تف به سرنوشت تخمی من.