شتر مست

مو وقتی اعصابوم از دست ای زندگی خراب میشه مثه ای شترای نر مست میشوم  موقع جفت گیری .مثه اونا که تهاجمین و نمیتونن مثه بچه ادم بشینن یه گوشه کسی نازشون کنه.

این لوک نر میپره رو سینم و نمیزاره ای نفسی هم که از ای دنیا قرض گرفته بودوم بره پایین و بیاد بالا.استوپ میکنه رو 4 تا پاش.مونم میدمش:میگم باشه.نمیخوای اکسیژن بدی تو؟باشه.وای میسم.نمیکشوم اون نفس رو.یک ثانیه.دو ثانیه.سه ثانیه صبر میکنه میبینه چاره مو نمیتونه، پاشو ور میداره از رو سینم و میگه بکش.میکشوم.باز از نو.وای میسه، 1 2 3 ثانیه میگذره میبینه مو بمیروم خودشم کلکش کندس،میاد کنار میگه بکش.میگوم چشم.میکشوم.

وحشیه اما ترسیده. مونوم کاری به ترسش نداروم.وحشی گریش به اندازه ای زخمیم میکونه که مظلومیتش رو نمیتونوم به جاییم بگیروم.

کم کم اعصابوم میاد سر جاش:

خنجر میره تو سینه شتر لوک.وایمیسه تا دسته،لم میده رو جوی خونی که جاری شده ازش.میخوره، سیر که شد با دستوم دهنشه پاک میکنه، دسته مونوم زخمی و خینی ول میکنه وسط ماجرا.میره پی کارش. همه جا اثر انگشت مقاومتوم میمونه.حالا مو کجام؟وایسادوم با دست باندپیچی،نگا میکونوم به ای میانجی گری مغز و بندو بساط ارامش که داره رختشو پهن میکنه وسط کویر مخم...

تا بخوام اروم بشوم میفتوم روی دور انکار و تکذیب و ترجیح.دقیقا بلافاصله نیستن ای سه تا ولی ایجوری میره جلو که میگوم مو که تو ای دعوا نمیبینوم.دعوا نکردیم.بعدش میگوم این حرفوم رو باید پس بگیرم.اصلا مو ای حرفه زدوم؟نزدوم.ای چه کاریه.بعدش میروم تو ای فاز که اصلا ترجیح میدوم تنها باشوم تا ایکه سر و کله بزنوم.بسه.خدافظ.ای چه کاریه؟هم طرفه اذیت میکنوم هم خودمه با این دوستی و رفاقت.ولش کن.احترامش نگهمیداروم اگه کاری با مو داشت رو تخم چشوم ولی مو نیستوم دیگه.خدافظ.خدافظ.خدافظ.

بعد میروم.یکم میگذره.یادوم میره.فکر میکنوم.برسی میکنم از اول تا اخر.اعصابوم میزنه رو شونم میگه تموم شد؟ خو بیا حالا به ای چیزایی که تو نبود عقلت پیدا کردیم یه نگاهی بنداز.

میبینوم مغزوم نشسته،دونه به دونه تعداد کارای طرف رو در اورده.مقایسه کرده.با کیا بودیم،کجا بودیم، بحث سر چی بود، چطور شد.

میزاره جلوم

میگه بخون.میخونوم.میبینم عه.این طرف تو موقعیت های مختلف همینجوری کرده.پایه ثابتشه.چیکار کنیم؟هیچی.بریم نفر بعدی.

نفر بعدی اینکارا رو کرده، این کارا در قبالش، این چیزا توضیح و توجیحش، اونم عملکرد نهاییش.نتیجه؟ از ته وجودم یه چی زنده میشه میگه نتیجه چیه مگه تو اومدی اینجا از ملت نتیجه بگیری؟

یقمو میگیره.

میگم باشه یواش تر، قبوله.

میگه یا ببخش و تغیر بده ،یا ببخش و تغیر نده، یا نبخش و تغیر بده، یا نبخش و تغیر نده.کدوم؟

میگوم اقا یه دیقه یه دیقه یه دیقه! مو یا بخشیدوم یا تموم! یا پذیرفتوم یا تموم! 

میپذیروم.تموم.

میگذره.میره.تو 3 4 ثانیه همه این اتفاقا میوفته. بعدش برمیگردیم به زندگی جدید بعد از این اتفاق.این اتفاقا میفتن که زندگی رو تازه کنند.که یه چیزی بران کف دستت و بگن تصمیم بگیر.

زندگی اینه.زندگی او دسته چاقوعه که کارشو خوب بلده.یه روزم میدونه تاجای سینت بره و پاکت کنه از ای صحنه.تو باید خونت سیاه باشه.بشه جوهر واسه این برگه سفید زیر پات.بشه خودکار واسه کفنت.وگرنه اینجا که همش خینه.خین و خین و خین.

زندگی اینه.زندگی ای دسته چاقوعست که باش لوک رو میکشی.زندگی همینه که جونتو نجات داده.

۲
حامد احمدی
۲۳ دی ۲۱:۴۶

من باشوم ای راه رو میروم که اول می بخشوم و بعد می پذیروم.

پذیرفتن بدون بخشش، مثل چاقوست که سینه رو میشکافه.

بانوچـه ⠀
۲۲ دی ۱۲:۳۳

چقدر وقتی عصبی میشیم همه اعضا و جوارحمون انگار بامون لج میکنن

پاسخ :

اره.نمیدونم چرا اینجوری میکنن.بلاخره ادمیم دیگه.درک ندارن (: 
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان