بازگشت به یک نام قدیمی و معنای جدید

یقینا، حداقل تا جایی که عمرم قد میده، یه مقدارشم بزارم بیرون از اطمینان تا بعدا نگم احمق بودم، یقینا، بزرگترین رنج بشر رنج ناشی از احساس تعلقه.
هواپیما داره بلند میشه. یکم گرمه. دارم برمیگردم. ساعت۱۲:۰۴ دقیقست. تا ارتفاع ۲۵ هزار پا.
دلم تنگ میشه. همه چیز موقتی شده؟ نمیدونم.
راه افتادیم. اولین کار، اتیش زدن ی کنت یخی دم دانشگاس.
فعلا.
مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان