ریواچ

میدونی چیه

امشب که ویدوهای مکتب خونه رو دیدم و بندو بساطو جمع کردم همزمان بسطا پیام داد که باهم حرف بزنیم.

و الانم داره پیام میده، توی تلگرامم و دارم قسمت دوم فصل 1 ریک اند مورتی رو ریواچ دانلود میکنم.

بسطا داره میگه: یادته قبلنا چقد میگفتم معماری هیچی جز معماری نمیخوام؟

+اره یادمه.

- الان که دارم میخونم میگم انگار یه چیز عادیه.واقعا باید میومدم اینجا؟ تو خودم گم شدم.

داریم میحرفیم، از این وقفه ها استفاده میکنم و اینجا مینویسم.

چقدر امشب مرتبط شد، چون میخواستم برگردم به کلاس یازدهم.برگردم به 17 سالگی.زمانی که اولین بار ماهی برام ریک اند مورتی رو ریخت روی فلش تا ببینم.

امشب که راجع به جومالی با نانی حرف میزدم متوجه حقاق خیلی تلخی شدم.که متعجم نکرد اما مهر تاییدش نا امیدم کرد.

دقیقا یادمه زمانی که همه قسمتای فصل 1 ریک اند مورتی رو توی یک شب داشتم نگا میکردم ، شب خیلی خوبی بود.جومالی و مقدم متاخر و پسرشون خونمون بودن.شام دست کردن و من نگا میکردم.همه چی فرق داشت.خیلی فرق داشت و جهان اینشکلی نبود.ادم هاشم اینشکلی نشده بودن.جومالی اصلا اینشکلی نبود.اما زنگ خطرش داشت میخورد.

امروز، مورخ 6 خرداد.همه چی 180 درجه چرخیده.و من درحالی دارم ریک اندمورتی فصل یک رو میبینم که جهان انسان های اونشب توی خونه اونروز دگرگون شده.

دو شکاف

میخوام بگم گاهی چیزی تقصیر ما نیست و مسائل، بزرگتر از این هستند که تقصیر ما باشند.در اصل لقمه "تقصیر" تو دهن هیچ یک از ما جا نمیشه.

اینجوری استدلال میکنم که:

فرض کنید شما، پدر و مادر و خواهر و برادرتون، دوست صمیمی 1 و رفیق1 و دوست معمولی1 تون، استاد a و استادb و استادc از دروس تخصصی مهمتون داخل یک دایره نشستید روی صندلی و یک مرز بین شما و باقی دنیا هست.

خیلی عادی فرض کنید که تصمیم های شما روی هم تاثیر میزاره و شروع کنید زندگی کردن.

دارید پفکتونو میخورید که یک مسئله ای میفته وسطتون و باید حلش کنین.در مقابله با این مسئله شما هر کدوم دو انتخاب دارین. یعنی در مجموع، 22 انتخاب. 

میخوایم دو حالت رو برسی کنیم.

حالت اول اینه که همه از انتخابشون به نفع انتخاب یک نفر دست بکشن.هر انتخاب فقط یک بار مجازه که انتخاب بشه. در این صورت، به ازای هر یک بارrun شدن سیستم، ما 22 حالت میتونیم مشاهده کنیم.

حالت دوم که واقعی تره اینه که انتخاب ها با همدیگه انتراکشن داشته باشن.انتخاب شما روی انتخاب دیگری تاثیر بزاره.این یعنی اینکه:

در مسئله1،  دو نفر هستیم.من و برادرم.من دو انتخاب دارم  حالا من انتخاب میکنم مسئله 1 رو با راه حل 1 حل کنم، این باعث میشه که دو انتخاب بسازه، و یکی از اونارو انجام بده. من یک رو انجام میدم اون 1 یا دو رو انجام میده.من دو رو انجام میدم اون دو احتمال جدید 3 و 4 رو پیش روش داره که میتونه انجام بده.

بعد از اینکه اون یکی از گزینه هارو برمیداره، و انجام میده، نوبت منه که 2 انتخاب بردارم، حالا اون انتخاب 1 اش رو انجام داده و من انتخاب 3 و 4 ام رو میخام انجام بدم....

چرخه پیچیده و ثقیل ادامه پیدا میکنه.

این تعمیم ب دو نفر بود.به 9 نفر دیگه داخل چرخه این کار رو بسط بدین.

وحشتناکه.

و این دایره راتباطات روزانه ماست.اگه ما دچار خشم و نفرت و افسردگی میشیم.اگه فرار میکنیم یامی ایستیم یا گریه میکنیم یا فراموش میکنیم یا میبخشیم یا محبت میکنیم یا درس میخونیم یا ترک تحصیل میکنیم، از این دایره میاد.

من منکر انتخاب نیستم.حق انتخاب رو به انسان دادم. حتی در ابتدا هم باز انتخاب داره.هر انتخابی. اما تنها نیست.و دیگران قطعا موثرند.

حالا شما فرض کن عمل یک انسانو میخای طرفا به شرایط ربط بدی.یا میخوای سرفا به خودش ربط بدی.نمیشه اقا.نمیشه. 

انقدر این جریان عظیمه که نمیتونی ازش فرار کنی.چه در حد یک اب خوردن ساده باشهِ چه پیام توی تلگرامِ چه انتخاب رشته.هرچقدر مسئله بزرگتر میشه دایره افرادی که توی اون مرز با اهداف و تضمیماتتون در عامل اند بزرگتر و بزرگتر میشه.

عدم قطعیت یعنی همین.

دو انتخاب به انسان بده تا بهت نشون بده چقدر خارق العاده میتونه باشه.

دو شکاف به الکترون بده تا برات فانتزی های غیر واقعی وصف کنه.

برای توتورو (تکمیل می شود، موقت)

همیشه انیمه مورد علاقم بود. هیچوقت با دیدنش خسته نشدم.

یک چیز محوی یادمه.نمیدونم با شازده کوچولو دیدمش ،ولی خوابش برد و منو پیچوند یا برنامه ای براش نریختیم ببینیم...

یادم نمیاد. ولی خیلی برام مهم بوده همیشه این انیمه.

چیزخاصیم نداره ها.فقط به مقدار کافی "شگفتی" داره.

نمیدونم احساسم درسته یا نه.ولی امروز یک توتورو پیدا کردم.نه کاملا شبیه، ولی حسش و مزش مثه رابطه می و توتورو بود.

خیلی خیلی خیلی حس خوبی داشت.

البته احتمالا برای اون، انیمه توتورو ی چیز مسخره و فوق العاده لوسه.

برای همین هیچوقت بهش نمیگم.البته هنوزم مطمن نیستم بتونه توتورو باشه.ولی خب یه جوری رفتار میکنه که  با خیال راحت میتونم می باشم.

نمیدونم واقعا.الانم اسمش توتورو نیست.ی چیز دیگست.ولی یک روز اگر مطمن شدم، حتما عوضش میکنم.ینی دوس دارم سریع تر بفهمم تا اسمشو عوض کنم.

فقط خاستم بنویسمش.

فقط خاستم بنویسمش.من از می بودن خیلی خوشم میاد.و خیلی دوست دارم موقعیتش باشه تا بتونم ابرازش کنم.

مثلا اونروز واقعا داشتم جر میخوردم، دلم میخاست با امیرعلی برم زیر ماشینا دنبال گربه بگردم و بدویم و بازی کنیم ولی نمیشد.

محسن(تکمیل میشود_موقت)

محسن قاسمی نژاد.مردی که با  خودش به صلح رسیده.به هر دلیلی.

محسن البته به ارزوش رسید.معلم کامپیوتر شد.

ولی محسن دلش میخاست دکتر بشه.اگر موقعیت احمد رو داشت هیچوقت ردش نمیکرد.

محسن ولی ایمان داره.به اینکه صلح درونی بهتر از اشوب کماله.

محسن.محسن قاسمی نژاد.

تکمیل میشود.

احمد(موقت_تکمیل می شود)

احمد تو وقتی از رتبه100 کنکور و پزشکی دانشگاه تهران دست کشیدی اومدی فیزیک خوندی.

چی فهمیدی؟

چی شد که اینکارو کردی؟ چی فهمیدی؟

ایمان.ایمان.ایمان رو چقدر زیاد داشتی احمد.

تکمیل میشود.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان