پایان عملیات ازاد سازی خروس محبوس(متاسفانه)

اپدیت نهم مهر

یکی از این خروس ها مال امیرعلی هست. و قراره تا چند روز اینده ببرتش. هر روز بحثش شده که خروسشو بدیم بره. اصلا مطمن نیستم 14 روز اینده پیشم باشه. لذا از خر شیطون میام پائین.رشته زیرموضوع رو پاک میکنم.

البته یه پرنده مرغ مینا هم دارم که با من دشمنه. رابطمون چیزی بین عشق و نفرته. مینا باهوش ترین پرنده ایه که تاحالا دیدم. اما متاسفانه پرنده حساسی هست چه از نظر روحیه ای چه از نظر غذایی.نمیشه ریسک کرد روش ازمایش انجام داد. 

اسم مرغ سیاهم هاجر. عکس 1 

اسم خروس سفید_ مشکیم ابراهیم. غکس 1  

عکس 2

اسم خروس حنایی عباس. عکس 1 

اسامی از کتاب جای خالی سلوچ برداشته شدن. عباس بزرگتر و حریص تر اما ترسو، ابراو (ابراهیم) فرز تر و باهوش تر و هاجر دختر کوچک خانواده، ساکت و وابسته.

خودمم توشونم. موهامو از صبح که رفتم حموم شونه نزدم. ریحانه، بهم ریخته با رنگ و روی زرد و چشمام که دیگه در مرحله اخر گود افتادگیه.افکت نیست دقیقا همینقدر صورتم کوچیک شده. رو پیرهنم قرار بود گلدوزیه قشنگ تر از این بشه. نصفه راه ولش کردم.

دلم میخواد امیرعلی رو 5 شقه کنم.رفت درشون اورد از جاشون. وقت خابشونه. ولی این گوسفند خیلی سر تقه. 

از اصطلاح روستای های عرب اگه بخوام چند تا چیز بگم این زیر مینویسم.مامبزرگم اینارو یادم داده.

یکی قیقه کردنه (((((: قیق قیق قییییق :  خروسی که دنبال ماده بیفته عربده کشیش شروع میشه.مال ما تازه شروع کردن. عباس بیشتر از ابراهیم. ( البته نمیگن به عربی خروس.میگن قروس ((((((((: ) 

یکی دیگه دَهرویه کردنه (((((: به این معنا که: این یه ترکیب عربی فارسیه. ینی مرغ عزیز میخواد تخم بزاره.ولی هنوز به مرحله گذاشتن نرسیده.

یکی دیگه یه ضرب المثل عربیه در توصیف لمبوندن مرغ ها: لو دیای هتونه بالانبار یاکل انبار هنطه، یاکل ما یشبع.ینی اینکه: اگه مرغو بزاری تو انبار گندم همه رو میخوره سیر نمیشه(((((((: البته این زبان عربی عامیانس.

یکی دیگه: الساعت عاشره الدیج یعوعی النهو لصدقاته نَفَرین: اگه ساعت 10 شب مرغه قد قد کرد یعنی یه جایی دو نفر باهم اشتی کردن.

نکته: وقتی باهم دعوا میکنن اصلا نمیفهمم سر چی دعوا کردن. ینی خیلی عادیه نشستن اینور و بعد یهویی عباس و ابراهیم میفتن به جون هم.دعوا که میکنن پر های پشت سرشون سیخ سیخی میشه. خیلی عجیبه. کاشکی میفهمیدم سر چی دعوا میکنن. حتی جیکشونم در نمیاد که بگم فوش دادن.

امیدوارم مرغتون ساعت 10 قد قد کنه.

عملیات ازاد سازی خروس محبوس

سه تا پرنده دارم. دوتا خروس و یدونه مرغ.واقعا دلم میخواد روشون ازمایش انجام بدم.

بببینم تاثیر موسیقی روی هیجاناتشون چیه.

البته فاکتور های زیادی رو باید مورد برسی قرار بدم.

نکته: تنها چیزی که میتونم روش ازمایش هیجانی بکنم مقدار اشفتگی اونها وقتی یکیشون رو از تور خارج میکنمه. نگا یه فضای مربعی در نظر بگیر که دوتا گلدون و یدونه کمد داخلشه و خیلی کوچیکه و دورش حصار سیمی هست. امروز صبح متوجه شدم یکیشون چقدر تقلا میکنه وقتی یکی دیگه از تور در میاد. خودشو میزنه به این حصار. 

اول ،مرغ رو جدا کنم.و روی دوتا خروس برسی بکنم.

دوم ،غذای یکسان به دوتا خروس بدم.به اندازه هم.

سوم ،پیش از شروع، مقدار اشفتگی رو با تعداد ضربه ای که به تور میزنن در ساعت اندازه بگیرم. و البته مطمنن تغیراتشون به صورت جداگانه برسی میشه در نهایت.ینی در انتهای ازمایش، مقدار هیجان ها به صورت مستقل نموداری میشه.

چهارم ،باید در یک ساعت خاص از شبانه روز اینکارو بکنم که عادت بکنن به محیط.

پنجم ،باید بازه ازمایش کوتاه باشه، یعنی نهایتن توی یک هفته.چون ممکنه بعدش به "در قفس بودن" و "ازاد شدن" و عکس العمل های تکراری عادت بکنند و جنبدگیشون رو از دست بدن. این یه هفته تخمینیه که خودم میزنم.شاید حیوان به مقدار زمان بیشتری برای کسب عادت نیاز داشته  باشه. حداقل ما که کمتر نیاز داریم.من ی شب تا صبح ویدو هایی که اسکوانچی گفته بود تو یوتیوب ببینم رو دیدم و مقدار علاقم بهشون متوسط رو به بالا بود و بعد از اون هر شب دلم میخاست ببینم.همون ساعت قبلی ریماندر ذهنم عربده میکشید.

ششم ،باید از موسیقی یکسانی استفاده بکنم. خب ساز مورد نظر ساز ویالن هست و روی سیم 2 نوت لا رو میزنم.

هفتم ،ساعت ویالن زدن باید ساعتی مشخص باشه. به مقدار یکسان.

هشتم ،ساعت ویالن زدن باید خارج از برنامه "عملیات ازاد سازی خروس محبوس" باشه. چون به تناوب محبوس و ازاد میشن. 

نهم ،مطمن نیستم ولی فکر کنم باید یکجا نگهشون دارم هر روز بعد از ازمایش.چون فکر میکنم اگه یک جا نگهشون دارم و یا اینکه دوجای مختلف نگهشون دارم دوتا ازمایش مجاز میشن.بلاخره برهمکنش دارن وقتی باهم یک جا هستن.

نمیدونم خروس ها اشنایی میشناسند یا نه.اگر بشناسند و هر شب یه جا باشن باهم نسبت به هم عکس العمل متفاوتی نشون میدن  وقتی یکیشون ازاد میشه.(زمانی که تو یک قفس باشند) و اگر نشناسند و هر شب دو جا باشند نسبت به هم عکس العمل متفاوتی نشون میدن وقتی یکیشون ازاد میشه(زمانی که در دو قفس باشند) البته این مقایسه 4 تا حالت داره از دو حالت دیگه به دلیل پیچیدگی فاکتور میگیرم.

در ادامه باید بگم که احساس میکنم ازمایش مزخرفیه.

اگر نکته ای به ذهنم رسید که میتونه روند ازمایش رو مختل کنه خبر میدم.فکر کنم راجع به خروسا باید تو وقت ازادم بیشتر مقاله بخونم.

صحبت انحرافی: یک نفر از دنبال کنندگان خاموشم منو انفالو کرده. ×هشدار تغیر: ما الان با یک پدیده خیلی هیجان انگیز مثل اگاهی از سمت دنبال کننده خاموشم نسبت به علایقش و بازنگری در لیست علایقش، و اگاهی از سمت من نسبت به نوشتارم، و بازنگری در موضوعات نوشتارم رو شاهد هستیم×

تصمیم گیری 1

دو مسئله رو وقتی میخوایم تحلیل کنیم انقدر پارادایم های مختلفی داره که وحشتناکه مقایسه کردنشون باهم. اینجا فقط قصد دارم از لحاظ عادت پذیری مغز و جدی گرفتن زمان یک تجربه رو بیان کنم. من کلا ادم مثال محوری هستم مثال میزنم تا بتونم بفهمم نهایتن مغز قضیه رو که فکر میکنم میتونه قابل تعمیم باشه به چیزهای دیگه رو از حواشی میشورم و میزارمش تو کلکسیون.

دیروز متوجه یه چیزی شدم، با نانی حرف میزدم و بهم گفت که دیگه به خود کشی فکر نمیکنه.اینکه به خودکشی فکر نمیکنه، دلایل متفاوت و متعدد داره. کاری بهش ندارم.مسئله از اینجا شروع میشه که گفت من تونستم فکر خودکشی رو برای خودم یه سره کنم و بزارمش کنار، ولی نتونستم فکر درس خوندن رو یه سره کنم و بزارمش کنار.

دو مسئله کاملا متفاوت با پیشینه های مختلف. ولی بیایم سر زمان صحبت کنیم و تصمیم گیری.

بهش گفتم تو چند وقته خودکشی کردن رو میشناسی؟ گفت 6 ساله.

گفتم چند وقته به صورت جدی بهش فکر میکنی؟ گفت 2 ماهه.

گفتم چند وقته که بین کردن و نکردنش متناوبی؟ گفت 2 هفتس.

گفتم کی کارشو یک سره کردی؟ گفت 3 روز پیش.

حالا، 

بهش گفتم تو چند وقته درس خوندن رو میشناسی؟ گفت 4 ماهه.

گفتم چند وقته تصمیم گرفتی درس بخونی؟ گفت 1 ماهه.

گفتم چند وقته که تصمیم گرفتی یک سرش کنی؟ گفت دو سه هفتس.

(نکته: مسئله شناختن اینجا با این تعریف هست که شناخت جبری نه. زمانی که خودت افتاده باشی دنبالش میشه بازه تلاش برای شناخت)

خب ببینین الان این مسئله با این سوال ها باز شد. ینی کاملا بدیهی شد. فقط سوال درستی پرسیده شده بود.الان دیگه کاملا واضحه که چقدر تفاوت هست بین دو مسئله x و y وقتی بحث "بازه مشخصه" میاد وسط.وقتی بحث عادت کردن مغز به صحبت درمورد یک چیزی میاد وسط و مغز "میتونه بپذیره که تغیر کنه".

واضحه که نانی نمیتونه به این راحتی فعلا با مسئله درس خوندن کنار بیاد.

و ما چقدر! توی تصمیماتمون به این خطاها اغشته هستیم. چند تا موردش رو میگم

مقایسه کردن زمان اشنا شدن

مقایسه کردن زمان جدا شدن از یک فرد

مقایسه کردن ایجاد عادت جدید 

مقایسه کردن زمان ترک عادت

مقایسه کردن زمان ایمان اوردن به خود

مقایسه کردن زمان استقلال افراد با هم

مقایسه کردن حجم مطالعه های افراد

و اینها رو بدون عوامل محیطی در نظر بگیرین. قطع کنین دست محیط رو.ببینین فقط زمان و عادت ذهنی چطور باعث شده به مغالطه و خطای ذهنی برسیم.چطور باعث شده که نتیجه های غلط بگیریم.

مملو از ایرادات اینچنینی هستم. توام همینطور؟

شناخت پناهگاه 2

وقتی برنامه ای رو منسجم و قوی تدوین میکنید تا اجرا کردنش منطبق باشه بر پازل خودتون، مرحله بعدی انسجام درونی خودتونه. به اون نرسید، میفتید دنبال پناهگاه برای اضطراب.

بگذارید مسئله رو با یک روند علمی و تاریخی توضیح بدم.

علم فیزیک علمی است مبتنی بر نگاه جسورانه به طبیعت در راستای محصور کردن اینده در قالب قوانین. طبیعت، این گسترده ی فوق پیچیده.

روزی ما نشستیم، نگاه کردیم به گوشه ای، متوجه چیز عجیبی شدیم، دنبال الگو ها گشتیم، زبان(ریاضی) خلق کردیم(یا شاید کشف)، پیچیدیم و ساختیم و ترمیم کردیم و به بوته ازمایش گذاشتیم و سوزاندیم و منفجر کردیم و کشتیم، نشستیم و نگاه کردیم به گوشه ای، و متوجه چیز عجیبی شدیم.و دنبال الگو ها گشتیم و پیچیدیم و ساختیم و ترمیم کردیم و به بوته ازمایش گذاشتیم و سوزاندیم و منفجر کردیم و کشتیم.و متوجه چیز عجیبی شدیم.و باز، همان.

دو متغیر بزرگ در این مسئله وجود داشت. دو متغیری که در طول مسیر ثابت نیستند و باز متغیرند.متغیر اندر متغیر. اندر متغیر، اندر متغیر. 

اولی "نگاه" 

دومی " بازی طبیعت"

ما به گوشه ای نگاه کردیم و اینگونه نگاه کردن را اموختیم و بسیار طول کشید تا فهمیدیم به گونه دیگر میتوانیم نگاه کنیم.هر بار که به اطمینان رسیدیم فهمیدیم به همان گوشه، از سمت دیگر نگریستن دیوانه وار است: انچه پیشتر داشتیم به مرز نابودی میکشد.

ما، فقط نگاهمان را به گوشه تغیر دادیم، در یک فضای بی نهایت گوشه.

میتوان مطمن بود طبیعت بازی خود را عوض نمیکند؟ میتوان مطمن بود همزمان بازی در حال تغیر است و ما نمیفهمیم که تغیر کرده؟یک بی نهایت دیگر.

ما در پیجش این بینهایت ها گم شده ایم.

حالا، دستگاه ساختیم تا طبیعت را محصور کنیم.هر بار یک چیز دیگر اضاف کردیم. هروقت نمیشد جمع اضداد کرد درماندیم. یک چی بسیار مهم وجود داشت که میشد تضمین کرد شما پویا هستید و وجود دارید در این ساحت احتمالاتی مقدس و ان هم پرسش بود. همه اینها بر پایه پرسش گری بود و پرسش و شک و تردید تنها عامل تصحیح و ساخت و شناخت. پرسشگران بار این بینهایت را بردوش کشیدن. چقدر پرسش مهم است. چقدر پرسش جلوبرنده است.چقدر پرسش عامل تمایز است. برای یک فیزیکدان، پرسش همه چیز است.

و حالا فکرشو بکنین یه نفر فیزیک بخونه ولی سوالای خوب نپرسه(: نتونه سوال خوب بپرسه.در اضای هر 4 سوال خیلی خوبی که میپرسه، 10 سوال غیر خوب بپرسه. این ادم سر کلاسا جواب بده اما پرسش هاش به چشم نیاد. به درد نخوره یا درک نشه. 

اصلا این ادم احساس میکنه لایق هیچی نیست.نه لایق نمره خوبه، نه لایق اپلای کردنه، نه لایق دانشگاه خوبه، نه لایق زندگی کردنه، نه لایق ادامه دادنه، نه لایق هیچی. من از یه ادم  با دغدغه های معمولی حرف نمیزنم اینجا مطمئنن. سابجکتیو شدن این دغدغه ها.

 وقتی سوالاش با سوالای بچه های قوی تر یا اونایی که از تو نت سوال در اوردن یا از داخل کورسا سوال برداشتن مقایسه میشه چیزی براش باقی نمیمونه جز ذهنیتش. این ادم شکست عشقی خورده و دنبال پناهگاهه.

خب پناهگاه در اصل همون مکانیه که ما به بالانس کردن خودمون میپردازیم.همونجاییه که وقتی تصورمون از خودمون بهم میخوره میتونیم توش استدلال هایی بسازیم یا پتانسیلمونو داخلش نشون بدیم تا جبران وضعیت سرخوردگی مارو بکنه. تو زندگیمون خیلی پیش میاد.مثلا دوستی داشتم که موقع امتحانا درس نخیوند و یهویی عاشق پیدا کردن اهنگای خفن به سبک خودش میشد. بعد ها که ازش پرسیدم فهمیدم که دقیقا بالانس میکرده، از اونور تصویر عجز اور دانش اموز درس نخون و ب ددلاین رسیده رو با توهم توانایی پیدا کردن علایق خودش و شناخت خودش، بالانس میکرده و دقیقا تو بازه امتحانا همیشه به این سمت میرفته.

نسبت به قبلا خیلی بهتر شدم. من دیگه خیلی جاها سوالا رو به خاطر تمایز پیدا کردن نمیپرسم.ولی روز ب روز اب میشم. میمیرم. فقط این جسارت کوفتی باقی مونده تا ادامه بدم.جایی نیست که دلیل پرسیدنمو شرح بدم. کسیم ازم نمیخواد.کسیم نمیپرسه چرا پرسیدی. بعضی سوالا یه کوه مسئله روشون خابیده و کند و کاو صورت گرفته تا انقدر صیقلی شدن. همه چیز انقدر احمقانه و ساده نیست که بعضیا فکر میکنن.

قبلا به اپلای فکر میکردم.ینی تا همین پریروز. به کلاسای جامعه شناسی سیاسی فکر میکردم یا به فن مناظره.به توجیح از طریق خلاقیتی که من دارم و بقیه کمتر دارن.الان همه اینا نقش بر اب شده.یه دست اویز جدید نیازه. امیدی برای 17 شدن معدل کل نیست. به خودم میگم یه فرصت به خودت بده.ولی من بهترین فرصتارو سوزوندم. میگم یک سال دیگه صبر کن.ولی ادامه دادن بعضی تصمیم ها مثل 50 درصد زدن یه سری از درسا تو کنکوره.زیر 50 بزنی باختی، 50 بزنی بردی نکردی. بحث اینه که توان و کشش هم تا 50 درصد بیشتر نخواهد اومد. من دچار یک زندگی معمولی خواهم شد زیر همین سقف.

دیگه پناهگاه ندارم. لاک لاکپشتیم رو از دست دادم.

شناخت پناهگاه

اول از همه دلم میخواد با ورود کردن به فصل مدرسه ها و ترم جدید، یکم از تجربیات خودم رو اینجا بنویسم شاید که یک اپسیلون تونست به کسی کمک کنه.

ببینید مسئله مشاوره تحصیلی و برنامه ریزی درسی کار سختی هست، و نه تنها برنامه ریزی بلند مدت نیازه، روحیه جنگندگی و مربی گری رو احتیاج داره و بدون این روحیه شما نمیتونین موتور کسی رو راه بندازین. فقط این نیست که برنامه بنویسید، بلکه باید بتونید برای هر عقب موندگی زمان جبرانی توی اسیتنتون به صورت مخفی داشته باشید.اگر برای دیگری برنامه مینویسید این رو رو نکنید اما اگر برای خودتون کار میکنین بحث فرق میکنه.من از اینجا به بعد راجع به خودمون مینویسم:

برنامه ریزی کار سختیه به چند دلیل، دلیل اول چیدمان روزانه و منطبق کردن اون با زندگی"واقعی" هست. خیلی از برنامه های ما توی هوا و برای یک موجود خیالی به نام"من درسخون " نوشته میشن. اما این برنامه ها هرگز عملی نمیشن چون این من درس خون، همونطور که سابقا گفتم، متاسفانه موجود رباتیکی نیست که زندگیش در مسیر "قضیه حمار" خیلی راحت بگذره و بتونه مسیر سریع رو انتخاب کنه و به کاراش برسه.متاسفانه در دنیای واقعی، مسئله فقط تشخیص مسیر درست نیست.چگونه رفتن مسیر درست هم مهمه.کما اینکه شما مسیر اشتباه رو هم درست برید، یا راه فرعی پیدا میکنین و میپیچید یا حداقل بعد از یه مدتی میفهمید تو مسیر اشتباهی هستید و گوش به زنگ موقعیت تغیر ادامه میدید. اشاره کردم اگه عقب افتادین باید از یک سری چیزها بزنین تا برسین.برنامه های سنگین مثه دومینو میمونن و با افتادن ی مهره نقشه ها خراب میشه.سوپاپ اطمینان اینجا اینه که با هر درسی مثل خودش رفتار کنیم.میدونین مشتق جزئی چیه؟ مشتق جزئی اینه که کل هیکل معادله رو در نظر بگرید و ببینین اگه یکی از این قسمتای برنامه تغیر کرد چه اتفاقی برای برنامه میفته. مشتق جزئی بگرید از هر کدوم از این درس ها. ببینین با عقب افتادن چه سهمی رو باید از درس دیگه یا از استراحتتون و تفریحاتتون اخذ کنین. سوپاپ اطمینان این گذشتن از اسودگیه. همیشه ی جایی برای تنگ تر شدن بزارین.

قضیه حمار: یه الاغی رو گذاشتن وسط ، جلوشم اب و غذا گداشتن، دوتا مسیر برای رسیدن به تغذیه وجود داشت، الاغه فهمید و راه اسون تر که زودتر میرسه رو انتخاب کرد و رفت.(نامساوی مثلثی)

دلیل دوم به خاطر عنصر نظم درونیه. مسئله فقط هندل کردن شرایط بیرونی نیست و نوشتن یک برنامه خوب و دقیق. شرایط بیرونی گاهی اوقات قابل کنترلند، اما مسائل درونی خیر. و اینها، خیلی مهمند:

شما استرسی هستید. مدام بدنتون موقع تمرکز کردن تیک میزنه و دلشوره دارید.

شما وسواسی هستید. مدام باید برگردید و چیزایی که خوندین رو بخونین. وسواسانه نگاه میکنین ب مسئله و توهم نادانستگی تمام وجود شمارو پر کرده.این برای همه پیش میاد اما تفاوت بارز شما با دیگری مسئله قانع شدنه.شما قانع نمیشید بعدا  بخونید و دوره کنید.شما قانع نمیشید که فراموشی بخشی از پروسه یاد گیریه.شما قانع نمیشید که به اندازه کافی این متن رو جویدید. وسواس سرعت شمارو پائین میاره، شما سعی میکنید همه جوانب مسئله رو بیش از حد تحلیل بکنین، اجازه به رونی یاد گرفتن رو نمیدید.اینها نکات منفی ای هستند اگر از حد تعادل بگذرند. به معنای کندوکاو ماجراجویانه نیستن لزوما.

شما حواس پرتید. دو دلیل بالا شاید توش نقش داشته باشن. اما پرش فکری خودش به قدر کافی مسئله بزرگیه که بتونه خیلی از مشکلات "زندگی تحصیلی" شمارو پوشش بده. حواس پرتی درمان دارد.1) اگر فکر میکنید باید یه دکتر برید برید حتما دارو درمانی بشین. بیش فعالی ممکنه نه فقط زندگی تحصیلی بلکه اینده زیبایی رو که با تمرکز میتونین به دست بیارید رو از دستتون بقاپه. نهایتن دوتا پروپرانولول میدن میخورین دیگه.×باتوصیه پزشک× 2)خودتون رو ببندید به صندلی.3) کش بکنید دستتون و هر وقت حواستون پرت شد کش رو بکشید و ول کنین تا ضربه یاد اور حواس پرتی بشه.4) حواس پرتی هاتون رو بنویسید. دسته بندیشون کنین و بهشون رسیدگی جدی بکنین.5) اگر انسانی هستید ک نمیتونین پای کتاب زیاد بشینین فن پومودورو رو انجام بدین، یعنی بین درس خوندن وقفه بندازین.جواب میده.

برنامه ریزی در قسمت دیگه ای کار سختیه که من تازه تجربش کردم.شما عزم جزم دارید برنامه خوبی دارید لاکن منابع خوبی ندارید. وقتی منابع درسی خوبی نداشته باشید به معنای واقعی بدبختی بدی رو تجربه میکنین. مجبور به دوباره کاری میشید.مجبور به پرش منبع میشید. خیلی سختمه من الان که با این مشکل درگیرم. درس هام کتابهای خوب ندارن و اساتید خوب هم ندارن بعضیاشون و بعضی از درس هارو هم پیش نیاز ریاضیاتی سنگین میخواد که باید جداگونه بخونم.یعنی الان مثلا برای درسی مثل کوانتوم، من علاوه بر کتاب درسی، باید کتاب اضافی بخونم و همچنین باید یه دوره کامل ریاضیات جداگانه بخونم تا بتونم برم جلو. برای درسی مثل ریاضی فیزیک 2 که کتاب خوبی نداره باید یه منبع ریاضیاتی جداگونه بخونم و به لطف مکتب خونه تونستم یه دوره خوبه ریاضی مهندسی پیدا کنم که از شانسم حداقل چند سر فصل مرتبط داریم و میتونم از اینجا گوش بدم. کتاب سلوشن نداره و با توضیحات استاد نمیشه سوال حل کرد. درس الکترو مغناطیس نیازمند انتگرال های سنگین و مفاهیمه چون کتاب اصولا توضیحاتی رو نوشته که ازشون برای حل مسئله استفاده کنیم نه مفهوم. برای این درس هم منبع خوب و کاملی نمیشناختم به همین دلیل کتاب مفهومی_مسئله محور خیلی خوبی رو که ترم 3 خریده بودم دارم کنار کتاب اصلی میخونم. جا داره خودم رو به خاطر "پاس کردن" معادلات دیفرانسیل لعنت کنم. اگر افتاده بودم مثه بچه ادم ترم بعدش مثه سگ میخوندمش و الان با متمتیکا به فاک فنا نمیرفتم.

منبع خوب، خیلی چیز مهمیه. فراموش نکنین.

یک چیزی که تو برنامه ریزی ادم باید رعایتش کنه اینه که: شما قراره با خروجی ادمی که هستید کار کنین.

یعنی چی؟

یعنی اینکه من ریحانه همینم، پرش فکری دارم، نمیتونم مداوم پای کتاب بشینم ، گاهی اوقات از دلشوره های عجیب تیک میزنم و علاوه بر اینها استرسی هستم.چیزی که تقریبا یک ساله فهمیدمش.

نهایتن برنامه ای که باید برای خودم بنویسم باید شامل این مشکلات باشه. برای ی ادمی که از صب تا شب میتونه تو کتاب باشه و پرش فکری نداره نباید برنامه بنویسم. برای خودم باید بنویسم. خروجی هست که نهایتن ادم باهاش کنار میکنه. شما نتیجه یک تابع پیچیده با کلی نقص برای درس خوندن هستین. باید روی این نتیجه  تازه سر از تخم در نیاورده برنامه ریزی کنین.

یه چیزی هست.یادتون نره که ادم وقتی با مشکلات بزرگ بشه بهشون عادت میکنه این درسته ولی وقتی متوجه میشه گونه دیگری از زندگی کردن هم هست شاخکاش تیز میشه و یکم به شرایط اعتراض میکنه. اعتراض صحیح. خودم 12 سال مدرسه رو تو خونه ای درس خوندم که همیشه لب تا لب پر از ادم بود. الانم که مجازیه بازم اینجام و همون شرایط قبلی.اما وقتی فهمیدم چیزی به اسم محیط خلوت برای درس خوندن وجود داره یکم ارزش مطالعه در ارامش رو فهمیدم و یکم ب شرایط اعتراض کردم. یعنی سر همه عربده کشیدم که ساکت شید. اما خب، در خانه ما ادم بزرگا با بچه کوچیکا تفاوت های اندکی دارند ((((: البته رعایتم هم میکنن خدایی.از حق نگذرم. اما بلاخره خونه باباشونه :دی

راستی عاشق این استاد بچه های برق کرمان شدم.دکتر افروز. هم خوب درس میده هم لهجش انقدر شیرینه که لذت میبرم. تعاملشم با دانشجو زیاده. خیلی خوشم اومد خلاصه.

مک مورفی
از اتاق بیرون دویدم. آن بیرون، نه حیاطی بود، نه راه پله ای از سنگ مرمر، نه ساختمان بزرگ بی سرو صدایی، نه درخت اوکالیپتوسی،
نه مجسمه ای، نه الاچیقی در باغ، نه فواره ای و نه حصاری: آن بیرون رویاهای دیگری در کمین بود.
~بیست و پنجم اگوست 1983
T=t[(1-v^2/c^2)^-1/2] ]^1/2
طراح قالب : عرفـــ ـــان دارای گرین کارت از بلاگ بیان